من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

واکسن چهارماهگی

این واکسن برای تمام بچه ها یک دونست اما واسه دختر ناز کوچولوی ما دو تا بود همش هم تقصیر  این خانم واکسنیه بود دختر کوچولو موقع واکسن بد شانسی آورد و سوزن از خود آمپول جدا شد و مقداریش ریخت روی زمین برای همین این خانم واکسنیه اسکول یک بار دیگه واکسن زد ودختری 2 بار درد کشید الهی که مامان بمیره واست عزیزم ؛ اما خوب خدارا شکر اتفاق بدی نیافتاد می ترسیدم اور دوز بشه که نشده بود و این واکسن هم گذشت ,عاشقتم مامان جونماچ

این روزها

تازگی یه وبلاگی کشف کردم که خیلی دیدیم رو باز کرد فهمیدم چقدر مشکلات دیگران بزرگ و مشکلاتی که من تو ذهنم در برابر اونا هیچه  عاشق اون وبلاگه شدم هر شب قبل خواب چند پستش رو می خونم و کلی درس میگیرم و صبح بایک انرژی مضاعف از خواب بیدار می شم  چند وقته با خودم همش کلنجار میرم  من خوشبختم خونه زندگیم روبه راه همسرم خوب و مهربون البته مثل اون اولا که دخترمون به دنیا اومده بود دیگه کمکم نمی کنه اوایل آیسان را دو ساعت در روز نگهمیداشت من میرفتم استخر یا میرفتم خرید اما تازگیها یک ساعت هم می خوام برم کلی  با اخم و تخم رفتار میکنه دلیلش شاید مرد بودنشه حالا به هر حال هرچی که باشه مهربونه به فکر زندگیه دخترمم که قربونش برم گلهگله هر روز شیرین تر از دیروز میشه مامانم هم که حرفش رو نزن بهترین مامان دنیا است هر روز میاد خونمون دختری را نگه میداره من تا ساعت 1 میرم سرکار اما با تمام این تفاصیر من احساس پوچی میکنم  دلم میخواد درسم را ادامه بدم واسه ارشد یا اصلا تغییر رشته بدم اما نمیدونم اگه بخوام شروع کنم یا باید واسه کنکور بخونم  از صبح تا ظهر که سرکارم بعدم آیسان جان یک لحظه وقت سر خاروندن به آدم که نمیدن تا 11 -12 شب ، اون موقعه من حداکثر 30 مینت میتونم بیدار بمونم واقعا نمیدونم چه طوری میتونم شروع کنم ؟ ولی میدونم که یک راهی میتونم پیدا کنم اگه خدا بخواد و کمکم کن

 امروز هم بردمش سر کار خودم البته غیر از منشیمون همه پسر بودن و زیاد ابراز احساسات نکردن .

تا آخر ماه برنامه یک سفر داریم به امید خدا که بشه آخه خیلی به سفر نیاز دارم 

دختری هم این روزها خیلی باحال شده باهاش که حرف میزنی کلی میخنده  البته بعضی وقت ها فقط صدا دار میشه همیشه تصویری میخنده کلی صدا از خودش در میاره که اون طوری که من فهمیدم شامل آغغغوووووو و آآ  -د ده- وخیلی چیزهای دیگه که رمزی هستش بین خودش و باب اسفنی هاش و من متوجه نمیشم . از حمام رفتن هاش بگم که خدا را شکر دستم به تخته خیلی پیشرفت کرده کلا دختری ما عاشق حمام هستش از 40 روزگیش تا الان منو باباش هفتهای دو بار میبریمش حمام باباش میذارتش تو وای کوچیکه و دستهاش رو میگیره دور سرش و گوشاش من هم میشورمش دختری هم کلی ذوق میکنه و دست و پا میزنه اما امان از زمان لباس پوشیدن اینقدر گریه میکنه که از حمام اوردنش که هیچ از به دنیا آوردنش پشیمون میشی نه الکی گفتم از به دنیا آوردنش هیچ وقت هیچ وقت پشیمون نمیشم اما تازگیها خیلی بهتر شده درک میکنه هر آب بازی یک لباس پوشیدنم داره دیگه چشمک

100 روزگی

آیسان خانم ما امروز  100 روزه که پیش ماست چقدر زود گذشت و چقدر توی این 100 روز بزرگ شده اصلا شبیه اون کودک ضعیف  توی لباس های گشاد که صداش به زور در می اومد نیست الان تمام لباس هاش اندازه اش شده صداش گریه هاش ده تا خونه اون ور تر هم می ره  با لباش حباب درست میکنه  وقتی میگذاریمش دمر میشه برای این دمر شدنش کلی ذوق کردم چقدر این کارهای ساده میتونه برای یک کودک جدید و دشوار باشه برای والدین کودک چقدر لذت بخش  باشه .خلاصه این که عاشق  شبکه smilychild شده حدود 45 دقیقه با دقت میشینه میبینه   کلی حال می کنه  خلاصه اینکه  حرف میزنه اینقدر خوشگل و ناز که نگو  دیشب داشتم دایپرش رو عوض میکردم شروع کرد به حرف زدن اینقدر خوشگل لباش را غنچه میکنه آغغووو میگه  دوست داری غورتش بدی  خلاصه رفتم سریع دوربین آوردم اژش فیلم بگیرم که یکهو ج ی ش کرد  بعدشم کلی ذوق کرد و دست وپاش را تند تند تکون می داد  الاهی  قربون ذوق کردنش برم که یادم که می افته  دلم آب میشه بالاخره تونیستیم  واسه تولد 3 ماهگیش کیک و جشن بگیریم مامانیشم باز شرمندمون کرد و بهش کادو نقدی داد آیسان دوست داره در روز 1 یا 2 ساعت آهنگ بداریم واسش قر بدیم یا خودش را بغل کنیم و راش ببریم    لثه هاشم خیلی میخاره و همش دستهاش را می خوره الانم که اودم سر کار با مامانم رفته خونه مامانیم تا نذری درست کنه قربون قدش بشم که می خواد واسه ما پلو قیمه بپزه عاشقتم ماما جوووووون.

دخترک شیرین

 دخترمون خیلی خوردنی شده باهاش که حرف می زنی می خنده بعضی وقتها ذوق می کنه ذوق کردنش یک صدای باحال داره که ناخودآگاه من وباباش میگیم جون حالا حتی اگه 100 بار هم از اون صداها دربیاره هر 100 بار باهام میگیم  جووووون.قبلا  وقتی میرفتیم بالای سرش اینقدر چشم هاشو می اورد بالا تا پیشانوش چین می خورد اما الان سرش رو کامل میچرخونه اینقدر دست و پا می زنه تل تغییر وضعیت بده کلا خطری شده باید مواظب باشی لبه ی جایی نباشه وگرنه خودش رو میاندازه ، چند روز پیش بردمش دکتر گفتم آقای دکتر تازگی خیلی دستهاش رو می خوره آب دهنش  لباساش رو خیس میکنه پاهاشم سوخته گفت که علامت دندون در آوردن نمی دونم چرا اینقدر نی نی ما عجله داره برای شب یلداش یک لباس هندونه ای گرفتم که تو سفره شب یلدامون  بجای هندونه آیسان خانوم را گذاشتیم و تا میتونستیم خوردیمش شب یلدل امسال با تولد خاله محیا همزان شده بود  محیا هم دوستاش را دعوت کرده بود اونا که شلوغ میکردن و میرقصیدن اولش آیسان میترسید اما بعدش عاشقشون شده بود، از اولی که تونست اطراف رادید بزنه و کشفیات را شروع کرد ما فهمیدیم که دخترمون عاشق باب اسپانجی شده چون هر وقت اون عروسک را میبینه ساکت میشه و شروع می کنه باهاش به حرف زدن  دیگه مامانم همه سایز هایباب اسفجی را براش خریده اونم کلی ذوق میکنه با هرکدومش ،تقریبا خوابیدنش بهتر شده اما به شدت کم شیر می خوره نمی دونم چی کار کنم هر دفعه با یک فنی بهش شیر میدیم آهنگ میداریم  کارتون میداریم انواع صدای حیوانات وحشی و اهلی را در میاریم تا یکم شیر بخوره سینه خودم را خوب میخوره اما شیشه را به زور می گیره برعکس بقیه بچه های دیگهاست نمیدونم چرا سینه را به شیشه ترجیح میده این خیلی خوبه اما بدیش اینه که من فکر مکنم با شیر سینه سیر نمیشه و همش استرس دارم ، ظهر ها تا هروقت که من کنارش بخوابم می خوابه مثل اینکه حظور من را کنارش حس میکنه تا من بلند میشم اونم بیدار میشه 

اولین شب برفی با حضور دخترم

الان ساعت 2:100  نیمه شب هست، بعد از دو ساعت رقصیدن همراه با آیسان و یک ساعت کنار هود ایستادن بالاخره دخترم خوابید ، همیشه عادت دارم قبل خواب از پنجره بیرون را نگاه می کنم  این دفعه چشمام از خوشحالی 4 تا شد دیدم توی همین یکی دو ساعت برف اومده تا کمر و هنوزم داره می اد من عاشق برفم خیلی خیلی خدا را شکر می کنم به خاطر بارش برف به این قشنگی و ره خاطر حضور دختر عزیز تر از جونم  و همسری که  عاشقشم در کنارم ، خدا جون شکرت. کی بشه بتونم برم با آیسان برف بازی کنم و براش آدم برفی درست کنم می دونم که مثل برق و باد اون دوران هم می رسه به همین سرعتی که 9 ماه بارداریم و این دو ماه گذشت به همین سرعت هم دختر کوچولوم یک ساله میشه و من می مونم و حسرت این روز های شیرین نوزادیش باید قدر لحظه لحظه این دوران را  دونست ایشالا فردا آفتاب شه خوب بپوشونمش ببرمش توی حیاط خونمون ازش چند تا عکس بگیرم آخه که چقدر برف و دوست دارم امیدوارم آیسان هم دوست داشته باشه.