من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

روزهای بهاری

یک شب آیسان خیلی تشنه بود بس که واسش توی لیوان آب آوردم خسته شدم برای همین توی شیشه اش براش آب کردم و گذاشتم کنارش یکم که گذشت توی حالت خواب خواب شیشه اش را برداشت یکم آب خورد بعد گذاشت توی دهن عروسکش که کنارش خوابونده بود بعد یکم گذاشت بعد برش داشت گذاشت کنار دستش بعد باز خوابید خیلی کارش جالب بود چشم بسته همه ی این کارهاش را انجام داد قربونت بشه مامان ،مهربونمماچ

رفته بودیم پارک آیسان دوید رفت کنار حوض که کوتاه بود هی برگ ها را می کند می انداخت توی آب بعد دست می زد می گفت ب ب آب آب یعنی برگها آب بازی کنیننیشخندهمونجا هم چند تا قورباغه دیدیم فرداش موقع  ناهار بهش میگفتم یادته دیروز قورباغه دیدیم یهو یه جوری مثل قورباغه نشست و شروع به پریدن کرد مثل قورباغه ها بچم خیلی حیوون دوسته فکر نمی کردم با یک بار دیدن بتونه اداشون را در بیارهنیشخند

برای تولد حضرت فاطمه رفتیم دخت پیغمبر مولودی یکی از آشنا هامون گرفته بود رو میزها میوه چیده بودن کنار هر بشقاب 3 یا 4 تا توت فرنگی بود آیسان خانم هم از یک کنار شروع کرد به خوردن همشون حالا چند روز قبل براش گرفته بودم یک دونه بیشتر نخورد اونجا فکر کنم نزدیک 25 تا خورد خیلی خوشگل اول برگهای تهشو می کند بعد با 2 گاز همشو می خورد همه هم می گفتن کاریش نداشته باشن خیلی خوشگل می خوره نوش جونش بعدشم یک کیسه های کوچیک دادن توش آجیل بود که همه ی نخود هاش رو خورد یک عادت بدی هم که پیدا کرده هر جا چیزی می بینه دوست داره مال خودش باشه اونجا یک پسری ماشین داشت آقا به زور می خواست ازش بگیره چند روز پیشا رفته بودیم پارک طی یک حرکت ضربتی عروسک یک دختری رو ازش گرفت دختره با اینکه بزرگتر بود مات شده بود یهو عروسکم کجا رفت یا بازم تو پارک یکی بهش چی پلت تعارف کرد کل پاکت را ازش گرفت کلا تعارف سرش نمیشه این بچهتعجب

با مامان اینا رفته بودیم پالپ یک خانومی بود یک پسر همسن آیسان داشت منتظر بود آبمیوه اش را بگیره ببره گفتم بیایین بچه بقلتونه بذارینش کنار دختره ما بعدم دیگه گرم صحبت شدیم با خنومه در مورد بچه ها یهو دیدیم بچهه کبود شد چشمتون روز بد نبینه آیسان دستشو گاز گرفته بود نا فرم کلی از خانومه عذر خواهی کردم نی نی شون رو بوس کردم  خانومه هم ناراحت انگار من گاز گرفتم بچه اش رو البته حقم داره نمی دونم من اگه جای اون بودم چی کار می کردم ولی قطعا کار اون را نمی کردم خلاصه اینکه بچهای داریم که از حق خودش دفاع می کنه به بدترین وضع ممکنچشمک

راستی برای کادو روز مادر هم همسر و آیسان برام گردنبند گرفتن که البته اول انگشتر بود ولی چون خیلی دارم رفتیم عوض کردیم تبدیل به گردنبند شد.

این روزها صبح ها خیلی انرژی دارم عاشق اینم که زود پرستار آیسان بیاد که پیاده برم شرکت توی را هم یک خوشه اقاقیا می گیرم می ذارم رو میزم وای که چقدر هوا خوبه.

راستی با دوست همسر چند وقت پیش رفتم وبلاژتوریست یک پسر دارن 20 روز بزرگتر از آیسانه قبلا فکر می کردم آیسان خیلی لاغره دیدیم نه از آیسان خیلی لاغر تر هم وجود داره  اونجا بچه ها رو گذاشتیم توی صندلی غذا کودک کنار هم آیسان هی با چنگال سیب زمینی می کرد توی دهن پرهام اون طفلی هم دهنش جا نداشت باز آیسان به زور فشار می داد تو دهنش اونم هیچی نمیگفت عزیزم ماچ

بردمش دکتر تغذیه دکتر گفت همه چی نرمال و در سطح عالیه نمی خواد به زور چاقش کنین که بعدها براش دردسر شه خودمم موافقم برا همین به روش قبل ادامه می دیم.