من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

اولین سفر خارج از کشور آیسان

طبق سالهای گذشته می خواستیم مسافرت بهمن مون را بریم کیش اما طی یک حرکت ضربتی تصمیم گرفتیم بریم دبی خلاصه 8 یا 9 بهمن بود که خیلی هم برف اومده بود رفتیم با همسری آژانس مسافرتی برای رزرو بلیط و هتل که بعد از 2 ساعت معطلی فهمیدیم اون هتل مورد نظر جا نمی ده عصرش رفتیم کلی باز تحقیق که کدام هتل ها بهترن که دل من به هیچکدامش راضی نمی شد ترجیح می دادم همون هتل قبلی که رفته بودیم را برم برا همین باز فرداش شال و کلاه کردم رفتم نشستن تا بالاخره جا داد اخه تو سایتش زده بود جا داره اینا می گفتن نه نداره منم گفتم خوب خودم رزرو می کنم با ویزا کارت هم پولش را می دم که مثل اینکه از ایران قبول نمی کردند خلاصه که همه چی اکی شد به غیر از کالسکه آیسان آخه خیلی کالسکه اش بزرگه و یک کالسکه عصایی هم که مال خواهرم بودش اونم خراب بود دیگه شب قبل پرواز با همسر رفتیم یک کالسکه جمع و جور کوچیک گرفتیم و خودمون را راحت کردیم

 پنج شنبه خونه مامانم مهمونی بود و تا نیمه شب اونجا بودیم فرداش هم چون همه چی آماده بود راحت گرفتم تا 8 خوابیدم روز قبلش هم رفته بودم واسه خودم کیف و کفش و شال باربری گرفته بودم که خیلی عاشقشون شده بودم مامان اینا ما را رسوندن فرودگاه موقع تحویل بار به طرف گفتیم ما بچه کوچک داریم جلو به ما جا بده طرف هم ردیف 21 جا داده بود دستش درد نکنه واقعا ولی از شانس خوبمون یک نفر جلوی ما صندلیش خراب بود ما را بردن ردیف 1 که خیلی ببهتر بود و جلوی پامون باز بود آیسان توی طول پرواز عالی بود چیزی می خورد بازی می کردخلاصه ماه بود و پروازمون هم بدون تاخیر و راحت انجام شد قرودگاه هم که رسیدیم به خاطر حضور آیسان از یازرسی ها معاف شدیم اومدیم بیرون ترانسفر اومده بود و خیلی سریع رسیدیم هتل تو تمام این مدت چون همه چیز جدید بود آیسان همش در حال کشف کردن بود و کاملا سرحال اول پیاده رفتیم سیتی سنتر که آیسان از مغازه ها جمع نمی شد واسه خودش راه میرفت وسایل تو قفسه ها را جابه جا می کرد نزدیک10000000 بار پله برقی سوار شدیم تمام که می شد باز بر می گشت تا از همون بره بالا شب اول مک دونالد خوردیم با میگو و به امید صبحانه فردا خوابیدیم عاشق صبحانه های هتل هستم با صدای زنگ موبایل که مامانم بود بیدار شدیم لباس ورزشی پوما آیسان را پوشوندمش و رفتیم پایین روز اول همه چی براش عجیب بود فکر کنم با خودش من کجام اینا کین  چرا خونمون اینقدر بزرگ شده کلا صبحانه میل نداشت ولی تا تونست هندونه خورد کلا اون چند روز فکر کنم دو تا هندونه بزرگ درسته را آیسان خورد دیگه رفتیم مترو به مقصد ابن بطوطه که خیلی دوره اصلا حوصله نداشتم این همه راه بریم برای جای تکراری اما به هوای همسر باید می رفتیم شانس ما همسر سوار شد همون لحظه درها بسته شد کیفمم رو دسته کالسکه آیسان بود کالسکه هم دست همسر خودمم هیچی پول نداشتم اول مثل خوشحال ها نشستم به هوای اینکه ایستگاه بعدی همسر می اسیته منتظر من و هیچ اتفاقی نمی افته ولی یه لحظه استرس گرفتم که نکنه وای نسته و من بی پول چی کار می کردم (که البته کلی ایستگاه بعد منتظر بوده)موبایلم هم تو کیفم بود خلاصه رفتم بالا که برم هتل گفت باید بلیط خروج بخرذین گفتم بابا من جا موندم کیفم هم دست همسرم هستش و رفته گفت اشکال نداره بشین بر می گرده اقا یک استرسی گرفته بود منو ولی یک لحظه که دیدم روش اونوره پشت یکی رد شدم ولی خدا می دونه قلبم چه جوری می زد گوشام که کر شده بود آیسان تو بغلم بود و دستام می لزید خلاصه که کار خلاف اصلا به ما نیومده دیگه بیرون که رفتم خوب شدم رفتیم هتل و لباس های آین را برداشتم و رفتم استخر که یهو دیدیم تلفن هتل زنگ می زنه همسر بود نگران بود ما کجاییم گفتم با خیال راحت برو همه جا رو بگرد وعجله نکن من و آیسان هم رفتیم آب بازی

وبعدم برگشیم و خوابیدیم تا همسری اومد بعد باهم رفتیم پایین نهار خلاصه توی این مدت همه جاو همه بازاراش را رفتیم فکر می کردم آیسان خسته می شه و نمی تونیم همه جا را بینیم اما خیلی همکاری کرد

فقط روز آخر تو بازار ها خسته می شد یک روز هم با تاکسی لاگژری رفتیم آتلانتیس جای بازی های آبیش که رسیدیم همسر اصرار که بریم توش می گفتم بابا لباس نیاوردیم می گفت از همین جا می گیریم خلاصه با تلاش من راضی شد که نریم آخه هوا هم سرد بود به درد آیسان نمی خورد اگه خودمون دو تا بودیم می رفتیم قسمت پالم را با مونوریل برگشتیم و از همونجا باز با لاگژری برگشتیم ک حدود 200 هزار تومن فقط پول تاکسی دادیم ،اون روز هم که رفتیم جمیرا خیلی بهمون خوش گذشت آیسان هم با دریا خیلی حال کرد فکر کنم این بار بیشتر دریا رو می فهمید اما جلو نمی رفت دقیقا مرزآب و خشکی می شست بعدشم یک مگنوم را کامل خورد بعد هم برگشتیم هتل و کلی جوجه کباب خورد فکر کنم دریا خیلی گشنه اش کرده بود کاشکی مشهدم دریا داشت هر روز همین قدر چیزی می خورد.روز آخر هم اومدیم چمدون هام را جمع کنیم دیدیم جا نمیشه بعد بدو بدو رفتیم یک چمدون دیگه گرفتیم چون آزانس اشتباهی یک شب اضافه تر برامون گرفته بود برای همین نمی خواست ساعت12 اتاق خالی کنیم تا ساعت 4 تو اتاق بودیم و با خیال راحت استراحت کردیم و جمع و جور بعدشم ترنسفر اومد دنبالمون راستی یک شب تور کشتی هم رفتیم ایسان اون شب هم من را سوپرایز کرد با اینکه خیلی آهنگش بلند بود و جمعیت همین طور شلوغ پلوغ می کردند ولی آیسان ناراحت نبود و می رفت بغل جند تا مردنا اشنا و با اونها می رقصید فک من و باباش رو زمین بود بعد هم که خواننده آهنگ ملایم می خوند و همه نشسته بودند هی می رفت سر میز اون آقاه که باهاش رقصیده بود می زد به پاش که پاشه باهاش برقصهتعجب

پروازمون هم بدون تاخیر راس 9 نشست توی فرودگاه مشهد این خلاصه سفر بهمن ماهمون متشکرم ازت دختر گلم به خاط تمام مهربونیاتماچ و اخلاق خوبت که یک سوپرایز بزرگ بود واسمون

16 ماهه عاقل

این روز ها آیسان خیلی تقلید کار و همچنین لجباز شده تقلید کار از این لحاظ که هر کار می کنیم بلافاصله تقلید می کنه  یعنی بلافاصله ها یعنی ما نماز می خونیم می ره چادرش را میاره(پرستارش براش یک چادر یک وجبی دوخته با کش وای که شبیه مادر بزرگ نقلی ها می شه وقتی سرش می کنه )یک مهر مخصوص ما داره دقیقا از لحظه الله اکبر میاسته تا آخرش جالب برام که حوصله اش سر نمی ره هر چقدرم نمازمون طول بکشه اونم ادامه می ده دهنشم تکون می ده مثل ما که دعا می خونیم اونم نا آخر نمار انگار داره ذکر می گه هی دهنش را باز و بسته می کنه نماز بعدی را دیگه طاقت نمی اره میره مهرم را بر می دارخ می ره زیر میز ناهار خوری هی سرش را میاره بیرون که دل منو بسوزونه هی مهرم نشونم می ده بعد نماز من سریع باید بپرم بگیرمش تا ذوق کنه و هی فرار کنه لجبازم از اون نظر که چیزهایی را که یاد داره جلوی دیگران وقتی ازش می پرسم جواب نمی ده و هر هر می خنده به زور غذا می خوره منم دارم سعی می کنم که به حال خودش باشه غذاش را می ذارم جلوش یکی دو قاشق سعی می کنم دهنش کنم ولی وقتی می بینیم دهنش را باز نمی کنه و لجبازی می کنه می گم اگه خواستی بخور اونم کل خونه را غذایی می کنه اون وسط 2 یا 3 تا لقمه ام خودش می خوره قبلا ها وقتی مریض می شد تقریبا جون می دادم از نگرانی تا صبح خوابم نمی برد یعنی یک هفته من در روز 1 ساعت می خوابیدم همش حرص می خوردم که وای چقدر لاغر شده فلان شده اما الان دیگه خیلی خیلی کمتر شده نگرانی هام فکر کنم خودش هم درک کرده و همین باعث می شه که یکمی کمتر تو کاراش لجبازی کنه داروهاش را راحت می خوره  یک وسیله تو سرزمین عجایب پروما هست که جند تا هواپیما هست می چرخه و بالا پایین میره تا دو هفته پیش می ترسیدم سوارش کنم از طرفی هموسایلی که مخصوص اونه تکراری شده به پیشنهاد و تضمین همسر سوارش کردم وای کلی ذوق کرد نمی خواست پیاده شه رفتیم ژتون گرفتیم باز یک بار دیگه ام سوار شد خلاصه که یک بازی جدید کشف کردیم چند روز پیش ها هم استاد راهنما مو با خانم و دخترش دیدیم بهشون گفتم من یا این سنم دخترم یک سالشه شما هم با این سنتون دخترتون فقط یک سال بزرگتر از من در صورتی که باید هم سن من می بود دخترتون بعد کلی هم خندیدیم استادمون گفت اگه هنوز دانشجو بودی می دونستم آخر ترم چه جوری بهت نمره بدم البته شوخی می کرد خیلی مهربونه خداییش شاید عجیب باشه ولی آیسان دیروز اولین بار منو مامان صدا کرد با این سنش فک کن تازه بعد این که کلی خودمو کشتم یک عکس بزرگ هست توی اتاقمون من و آرشیم هی وقتی از خواب بیدار می شه می گه بابا بابا بعد اینکه کلی روش کار کردم بالاخره گفت مامان اینقدر اون لحظه به من دحال داد که نگو یعنی یک لحظه رو ابرا بودم تازگس هم شعر می خونم می گم آیسان مامان کیه خوشگله مامان کیه اونم می زنه رو سینه اش میگه مان که منظورش همون من هستش خیلی دیر با دیگران اخت می شه برای همین هر جا مهمونی می ریم همون اول همه می ریزن رو سرش که بیا بغلمون بیا بهت این را نشون بدیم اینم نمی ره همه میگن وای این چرا این طوری منم توضیح می دم اخلاقشه بابا خوب بچه است دیر جوین میشه یکم بهش زمان بدین البته این زمان حداقل 45 دقیقه طول می کشه مثل خودمه اعصابش که خورد می شه می خوره برا همین تو مهمونی ها بشقاب منو خالی میکنه همه هم می گن وای چقدر خوب می خوره نمی دونن چون استرس داره همش می خوره ولی خداییش جدیدا خیلی بهتر شده با بچه های هم ست خودش حال نمی کنه تو فامیل آرش شون هم 3 تا بچه تقریبا هم سن های آیسان وجود داغره که همه می گن چرا بازی نمی کنه باهاشون خوب من چی بگم آخه به اینا هر کی یک اخلاقی داره دیگه خوب...

دیروز تولد پدر عزیزم بود که از خدا عمر طولانی و با عزت می خوام براش

امروز هم تولد همسری بود دیشب به آرش گفتم آیسان را ببره خونه ی مامانم تا من حاضر شم بریم بیرون وقتی برگشت یک جو رومانتیکی تو خونه درست کردم که نگو کلی سورپرایز شد یک ساعتی خوه بودیم بعدشم رفتیم قصر هدیش براش یک حلقه گرفتم که ایشالا همیشه دستش کنه آخه حلقه خودش را میگه نگیناش حساس شاید بیافته دستش نمی کنه دیگه اونجا می خواستم زانو بزنم رو زمین ازش درخواست ازدواج کنم که به دلیل خلوت بودن رستوران و ئر معرض توجه بودن گارسون ها نمی شد فکر کن حداقل 4 تا خانوم به طور حرفه ای بالای سر ما بودن و به جرات می تونم بگم توی اون یک ساعت و نیم شاید فقط ده قدم راه رفتن واقعا شغل سختی دارن تازه غیر اونها چند تا گارسون مرد هم هی در رفت و امد بودن خلاصه اینکه بدون تشریفات حلقه را دادم به همسر و اونم کلی ذوق کرد بعدشم گفت اینها فکر می کنن تو زن دوممی برام حلقه گرفتی هیچی دیگه تا آخر شب هی فیلم بازی کردیم واسشون و کلی خندیدیم حالا نمی دونم اونا گرفتن موضوع را یا نهچشمک

آیسان صدای حیوانات شیر ؛ خروس ؛ مرغ ؛ جوجه گاو گوسفند کلاغ و یک سری صداهای من دارودی برای بقیه حیوانات  دیگه یاد گرفته موقع خئاحافظی بوس می فرسته