من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

16 ماهه عاقل

این روز ها آیسان خیلی تقلید کار و همچنین لجباز شده تقلید کار از این لحاظ که هر کار می کنیم بلافاصله تقلید می کنه  یعنی بلافاصله ها یعنی ما نماز می خونیم می ره چادرش را میاره(پرستارش براش یک چادر یک وجبی دوخته با کش وای که شبیه مادر بزرگ نقلی ها می شه وقتی سرش می کنه )یک مهر مخصوص ما داره دقیقا از لحظه الله اکبر میاسته تا آخرش جالب برام که حوصله اش سر نمی ره هر چقدرم نمازمون طول بکشه اونم ادامه می ده دهنشم تکون می ده مثل ما که دعا می خونیم اونم نا آخر نمار انگار داره ذکر می گه هی دهنش را باز و بسته می کنه نماز بعدی را دیگه طاقت نمی اره میره مهرم را بر می دارخ می ره زیر میز ناهار خوری هی سرش را میاره بیرون که دل منو بسوزونه هی مهرم نشونم می ده بعد نماز من سریع باید بپرم بگیرمش تا ذوق کنه و هی فرار کنه لجبازم از اون نظر که چیزهایی را که یاد داره جلوی دیگران وقتی ازش می پرسم جواب نمی ده و هر هر می خنده به زور غذا می خوره منم دارم سعی می کنم که به حال خودش باشه غذاش را می ذارم جلوش یکی دو قاشق سعی می کنم دهنش کنم ولی وقتی می بینیم دهنش را باز نمی کنه و لجبازی می کنه می گم اگه خواستی بخور اونم کل خونه را غذایی می کنه اون وسط 2 یا 3 تا لقمه ام خودش می خوره قبلا ها وقتی مریض می شد تقریبا جون می دادم از نگرانی تا صبح خوابم نمی برد یعنی یک هفته من در روز 1 ساعت می خوابیدم همش حرص می خوردم که وای چقدر لاغر شده فلان شده اما الان دیگه خیلی خیلی کمتر شده نگرانی هام فکر کنم خودش هم درک کرده و همین باعث می شه که یکمی کمتر تو کاراش لجبازی کنه داروهاش را راحت می خوره  یک وسیله تو سرزمین عجایب پروما هست که جند تا هواپیما هست می چرخه و بالا پایین میره تا دو هفته پیش می ترسیدم سوارش کنم از طرفی هموسایلی که مخصوص اونه تکراری شده به پیشنهاد و تضمین همسر سوارش کردم وای کلی ذوق کرد نمی خواست پیاده شه رفتیم ژتون گرفتیم باز یک بار دیگه ام سوار شد خلاصه که یک بازی جدید کشف کردیم چند روز پیش ها هم استاد راهنما مو با خانم و دخترش دیدیم بهشون گفتم من یا این سنم دخترم یک سالشه شما هم با این سنتون دخترتون فقط یک سال بزرگتر از من در صورتی که باید هم سن من می بود دخترتون بعد کلی هم خندیدیم استادمون گفت اگه هنوز دانشجو بودی می دونستم آخر ترم چه جوری بهت نمره بدم البته شوخی می کرد خیلی مهربونه خداییش شاید عجیب باشه ولی آیسان دیروز اولین بار منو مامان صدا کرد با این سنش فک کن تازه بعد این که کلی خودمو کشتم یک عکس بزرگ هست توی اتاقمون من و آرشیم هی وقتی از خواب بیدار می شه می گه بابا بابا بعد اینکه کلی روش کار کردم بالاخره گفت مامان اینقدر اون لحظه به من دحال داد که نگو یعنی یک لحظه رو ابرا بودم تازگس هم شعر می خونم می گم آیسان مامان کیه خوشگله مامان کیه اونم می زنه رو سینه اش میگه مان که منظورش همون من هستش خیلی دیر با دیگران اخت می شه برای همین هر جا مهمونی می ریم همون اول همه می ریزن رو سرش که بیا بغلمون بیا بهت این را نشون بدیم اینم نمی ره همه میگن وای این چرا این طوری منم توضیح می دم اخلاقشه بابا خوب بچه است دیر جوین میشه یکم بهش زمان بدین البته این زمان حداقل 45 دقیقه طول می کشه مثل خودمه اعصابش که خورد می شه می خوره برا همین تو مهمونی ها بشقاب منو خالی میکنه همه هم می گن وای چقدر خوب می خوره نمی دونن چون استرس داره همش می خوره ولی خداییش جدیدا خیلی بهتر شده با بچه های هم ست خودش حال نمی کنه تو فامیل آرش شون هم 3 تا بچه تقریبا هم سن های آیسان وجود داغره که همه می گن چرا بازی نمی کنه باهاشون خوب من چی بگم آخه به اینا هر کی یک اخلاقی داره دیگه خوب...

دیروز تولد پدر عزیزم بود که از خدا عمر طولانی و با عزت می خوام براش

امروز هم تولد همسری بود دیشب به آرش گفتم آیسان را ببره خونه ی مامانم تا من حاضر شم بریم بیرون وقتی برگشت یک جو رومانتیکی تو خونه درست کردم که نگو کلی سورپرایز شد یک ساعتی خوه بودیم بعدشم رفتیم قصر هدیش براش یک حلقه گرفتم که ایشالا همیشه دستش کنه آخه حلقه خودش را میگه نگیناش حساس شاید بیافته دستش نمی کنه دیگه اونجا می خواستم زانو بزنم رو زمین ازش درخواست ازدواج کنم که به دلیل خلوت بودن رستوران و ئر معرض توجه بودن گارسون ها نمی شد فکر کن حداقل 4 تا خانوم به طور حرفه ای بالای سر ما بودن و به جرات می تونم بگم توی اون یک ساعت و نیم شاید فقط ده قدم راه رفتن واقعا شغل سختی دارن تازه غیر اونها چند تا گارسون مرد هم هی در رفت و امد بودن خلاصه اینکه بدون تشریفات حلقه را دادم به همسر و اونم کلی ذوق کرد بعدشم گفت اینها فکر می کنن تو زن دوممی برام حلقه گرفتی هیچی دیگه تا آخر شب هی فیلم بازی کردیم واسشون و کلی خندیدیم حالا نمی دونم اونا گرفتن موضوع را یا نهچشمک

آیسان صدای حیوانات شیر ؛ خروس ؛ مرغ ؛ جوجه گاو گوسفند کلاغ و یک سری صداهای من دارودی برای بقیه حیوانات  دیگه یاد گرفته موقع خئاحافظی بوس می فرسته

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد