من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

موش

همسر عادت داره نصف شبها حدود ساعت 3 بیداره میشه قرآن می خونه یا چند صفحه ای مطالعه می کنه می گه این ساعت از شب ذهنم خیلی کار میکنه واقعا نمی دونم چه طوری این ساعت ذهنش خلاق میشه من که تو این ساعت همش Z Z Z می آد تو مغزم خلاصه منم در خواب ناز بودم دیدم داره از تو پذیرایی صدام می کنه منم که کلا استرسی قلبم به شدت می زد گیج گیج بودم کوبیده شدم به در اولین چیز که به ذهنم رسید دختری بود که پریدم تو اتاقش دیدم خوابه خوابه بعد رفتم تو پذیرایی دیدم جناب همسر کفش پوشیده و یک طی دستش هست می گه موش من به طور کلی از موش نمی ترسم ولی در اون حالتی که من ذاشتم اولین چیزی که مغزم فرمان داد اینکه بپرم روی مبل  حالا من هنوز سرحال نبودم که دیدم دهن همسر تکون می خوره و میگه ببین کجا میره یک لحظه طی سر جناب موش را لمس کرده ولی این موش ناقلا مثل موش فرار کرد دیگه اصلا یک وضی کل مبل ها کشیدیم جلو قالی ها را جمع کردیم آیسان بیدار شده می گه چرا این قدر زود بیدار شدین می گم یک مهمون ناخونده داریم می گه چرا توشب اومدهمیگم مامان موش که شب و روز حالیش نمیشه می گه آخ جون موش اومده بدین من ببرم تو اتاقم باهاش بازی کنم می گم برو بابا می خواهیم بکشیمش گریه می کنه میگه تروخدا نکشینش من دوسش دارم می گم حالا بذار بگیریمش اگه مهربون بود نگهش می داریم اگه بدجنس بود می ندازیمش بیرون نصف شبی مادر و دختر هنگ بودیم دیگه یکم بیدار بودیم و پیداش نکردیم رفتیم خوابیدم 3 تاییمون بهم چسبیده بوده واقعا قباحت داره 2 نفر و نصفی آدم از یک موش کوچولو می ترسیدیم صبح بیدار شدیم به خاله فرح کفتم تموم حموم  و زیر وان و دستشویی را بشوره تمام کابینت ها را ریختم بیرون و کلی کابینت ها مرتب شدم چقدر بشقابو کاسه و فنجون داشتم دو دستش را جمع کردم گذاشتم که ببرم خونه مامانم خلاصه زیر گاز و یخچال و همه جا را سابیدیم فقط کشوها مونده پذیرایی را جارو کشدشم و یکم تغییر دکوراسیون دادم اتاق آیسان را ریختم بهم و جارو کشیدم و اونم جای تخت و کمدش را عوض کردم فرش اتاق مهمون را بردم تو اتاق دختری این طوری کل اتاقش فرش شد و نرم و مناسب زمستون اون تردمیل را هم بردم تو اتاق مهمون راستی تو پرلنتز اضافه کنم که جناب موش به احتمال زیاد از توی تردمیل اومده آخه پنجشنبه بعد از یک ماه اصرار من به جناب همسر بالاخره تردمیل را با ماشین کارپرداز شرکت آوردند و از اونجایی که همسر بار بیشتر از 5 کیلو را بلند نمی کنند آخه خیلی حساس کمرشون  نردمیل را گذاشتن کنار پارکینگ تا کارپرداز شرکت بیچاره با یکی از رفیقاش عصری اومدند و اون را آوردند بالا حالا ما می گیم حتما تو پارکینگ که بوده موش رفته توش خلاصه اتاق مهمون را هم مرتب کردیم زیر تختم را همه را خالی کردم که ببرم بذارم خونه مامانم در حال حاضر خونه مامانم تبدیل به انباری ما شده کلی مرتب شد خونه جالب اینکه نه موش را دیدم نه فضله ای پیدا کردیم دیگه یکم چسب موش خریدیم که ببینیم آقا موشه دم به تله می دهد یا نه باشد که رستگار شویم