من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

دختر 8 ماهه مامان

بالاخره موفق شدیم که دختر کوچولومون را ببریم آتلیه وکلی عکس خوشگل ازش بگیریم  اولش خیلی ساکت و خوب بود اما وسط هاش خسته شد به خصوص موقع عکاس های بدون لباسش قاطی کرده بود مثل اینکه دختریمون خیلی رو بدنشون حساس تشریف دارن نمی خوان غیر محارم ببیننشون ، و همچنین اولین گلسر و اولین تل و اولین گوشواره کیتی چسبونکیتو تو سن 7 ماهگی برات خریدم چون هنوز زیاد مو نداره دخملمون گل سر فنری که روش کفشدوزک داره برات  گرفتم که رنگاش فرق داره و با هر لباست ست میکنم ، تولد هشت ماهگیتم  2 روز بعد تولد خاله کیمیا گرفتم توی این تولدت با یک عالمه بادکنک عکس داری  ، غذاتم خداراشکر یکم بهتر شده صبح ها زرده تخم مرغ تو تختون میل میکنین بعد که میری خونه مامانی سرلاک و میوه هم یا سیب یا موز ظهر هم سوپ عصر هم یک نوع میوه به اضافه سرلاک شب هم بقیه سوپ ظهر  ولی یکمی قلق داره خوردنت یعنی تا شما یک کاسه غذا بخوری تمام اعضای خونه بسیج میشن و هرچی تو کمدها هست میارن بیرون تا بخوری ، خلاصه اینکه این روزها خیلی مامانی شدی لباس که تنم میکنم گریه می کنی  و زمانی که من توی دیدت هستم بغل هیچکی نمی ری، خونه دوست بابا هم رفتیم همونی که یک پسر دارن که ازت 45 روز بزرگ تره تو عید که دیده بودیمشون پرهام از تو هیکلی تر به نظر میرسید اما این دفعه در مقابل تو خیلی ریز به نظر می رسید و من کلی مشعوف شدم چشمک

8 ماه مامان

دختر ناز مامان تو در سن 34 هفتگی برای اولین بار به کتابخانه شازده کوچولو که الان اسمش شده کتابخانه کوچک ما  قدم گدداشتی من و همچنین پدرت از این کتابخونه کلی خاطره داریم چون در زمان کودکیمون زیاد به اونجا می رفتیم بعصی وقتها پدرت به شوخی می گه من برای اولین بتر تو را اونجا دیدم و عاشقت شدم. خیلی این کتابخونه را دوست دارم همیشه به روز لوازمش را میاره توی یکی از سالن هاش یک میز و چند تا صندلی کوچولو داره تا بچه ها دورش بشینن و کتاب بخونن یا نقاشی کنن تو را هم بردم پشت میز نشوندم و یک برگه بهت دادم اول مچاله اش کردی بعد چند تا خط کشیدی روش و بهد هم نمی دونم از چی حرصت گرفت پارش کردی بعد رفتیم با دقت تمام قفسه هاش را گشتیم و تو خرید کتتبها نطر تو را هم می پرسیدم مثلا چند کتاب بودن که شبیه حیوانات بودن بین 8 نوع حیوون تو اردک را انتخاب کردی شاید دلیلش رنگ زرد کتاب بود ااخه خوندم بچه ها توی این سن به رنگ اابی و زرد خیلی علاقه دارند. خلاصه کلی کتاب گرفتیم و طفلی مامانی بیچاره را کلی تو خرج انداختیم ومیدوارم قدر کتاب هاتو بدونی و ازشون کمال استفاده را بکنی به خصوص کتابهای که ساخت ایران نیستن و به نطر خیلی جالب و با کیفیت تر هستند حتی از کتاب داستان هایی که مامانی واست از کانادا ااورده هم جالب تر و با کیفیت تر هستن. خلاصه چند تا کتاب و cd و مکعب های رنگی برات گرفتیم .

ایندفعه هم اولین باری که از پدرت به مدت  5 روز دور هستی پای تلفن وقتی صدای بابات را شنیدی کلی دوق کردی  و شروع کردی به اواز خوندن مثل اینکه دلت خیلی تنگ شده.

بعد از خوراکی که عاشقشی بچه ها رو هم خیلی دوست داری از نوزاد گرفته تا بچه های 9 ساله اصلا یک حال عجیبی بهت دست میده وقتی بچه ها را میبیتی دوق میکنی از خوشحتلی جیع میزنی بعصی وقتها دستات را مشت میکنی و زور میزنی تا بهشون برسی

  وامیلرزی وقتی میرسی بهشون  اول موهاشون را میکشی و بعد می خوای بخوریشون کلا علدر بازی از خدت در میاری ، دس دسی را دیگه کامل یاد گرفتی و عاشق رقصیدنی دستت را تکون میدی جلو عقب میری سرسری و دسدسی میکنی  سینه خیزم یاد گرفتی و عقبی میری روی چهاردست و پا وایمیستی ولی نمی تونی جلو بری باسنت را 40 سانت میاری بالا ولی از سر جات تکون نمی خوری بستنی هم خیلی دوست داری بخصوص قیفی که با سر بری توش دیروز هم کشف کردیم شوید های روی سرت به حدی رسیدن که بشه با کش ابشاری درستشون کرد خیلی با نمک میشی کلا با این کاز دیگه با پسرها اشتباهت نمیگیرن