من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

20ماهگی و سفر کیش

آیسان گلی در 20 ماهگی مریض شد چند روز تب شدید و بیرون روی و بی حسی بی اشتهایی جون دخترک را گرفت و کلی ضعیف شد ولی خداراشکر زود خوب شد به قول معروف گوشت بچه لب طاقچه است زیاد نگران لاغر شدنش نیستم همین که سالم باشه برام کافیه ایشالا باز تپل می شه ولی از لحاظ صحبتی خیلی بهتر شده جمله هم می گه مثلا میگه مامان بیا بیش(بشین پیش من)یا مثلا میگم چی میخواهی برات بیرم بخوری می گه بس قاقق(یعنی بستنی با قاشقنیشخند)خیلی چیزا می گه ولی الان یادم نمی اد

توی این ماه تولد خاله کیمیا را داشتیم که رفتیم هتل توریست توس و جشن گرفتیم شام هم رفتیم یک رستوران جدید و باحال

یک روز هم با عبو به قول خودش که منظورش همون عمو هستش رفتیم باغ وحش اونجا ازحیون هایی که خیلی خوشش اومده بود پونی و گرگ بودش. تو این چند وقت هم همش من برای عمو حسام به خواستگاری رفتن بودم و آیسان و باباش هم به پارک رفتن وقتشون را می گذروندن. دیگه شب خسته بر می گشت خونه و می خوابید. توی این چند روز تعطیلی هم تصمیم گرفتیم بریم کیش دوشنبه پیاده با هم  رفتیم بلیط گرفتیم سه شنبه هم عازم شدیم فقط استرس داشتم که آیسان گرما زده بشه که به دلیل این طوفان های پیش اومده هوا عالی بود فقط روزی که داشتیم بر می گشتیم داشت هوا گرم میشد .

از آیسان خانوم بگم که چقدر توی این سفر تغییر کرده بود چقدر خوبه که داره بزرگ می شه مسافرت رفتن باهاش آسونتر و لذت بخش تر میشه یادمه وقتی 4 ماهش بود و رفتیم کیش پدرمون در اومد یک کیف مخصوص شیر خشکش بود یک کیف مخصوص سرلاکش اصلا توی بازارها آروم نداشت خلاصه یادم که می اد خندم میگیره انگار مجبور بودیم با اون بچه 4 ماهه بریم مسافرت ولی به نوعی بازم بهمون خوش گذشته بود .

آیسان کلا چشمش نکنم با هواپیما مشکلی نداره و خیلی آروم و ساکت هستش البته نمی دونم پروازهای طولانی مدت هم همین طوره یا نه ولی تا 2:30 ساعت اکی هستش.

به محض رسیدنمون به هتل آیسان دوست پیدا کرد یک دختر شیرین 5 ساله به نام غزل که همه جا تقریبا باهم بودن موقع غذا خوردنمون راحت بودیم چون با غزل میشستن کنار رودخونه وسط رستورانش و به ماهی ها غذا می دادن. عصر روز اول من و آیسان رفتیم کنار دریا و بابا جون رفت استخر

ولی از فرداش برناممون این بود بعد صبحونه بریم استخر تا ساعت 1 بعد می رفتیم اتاقمون آیسان از خستگی بی هوش می شد تا 2 بعد می رفتیم ناهار بعد خواب بعد بازار بعد رستوران توتی فروتی کنار اسکله بعد کنار دریا بعدم خواب باز فردا همین تکرار می شد خلاصه فقط استراحت کردیم و روی هم رفته 2 تا 2 ساعت بازار رفتیم. صبح ها آیسان با انرژی و خنده به شوق دیدار غزل از خواب بیدار می شد

بعد هم استخر

بعد هم  هتلمون را دیسکاور می کردیمچشمک

هتل خوبی بود آیسان عاشق مجسمه های سنگی شده بود

از اونجایی که آیسان علاقه شدیدی به کندن گل داره اونجا براش بهشت بودنیشخند توی دستش که پشتش پنهان کرده چند تا گله که برای اینکه سرزنشش نکنیم از ما قایمش می کرد

موقعه برگشت هم رفتیم با دریا و استخر خداحافظی کردیم  هر چند دل کندن سخت بود

اینم عکسای در حال برگشت

و

همون طور که مشاهده می کنید باز هم در حال پر پر کردن گلهای پدیده است نمی دونم چرا اینقدر به این کار علاقه دارهسوال