من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

از هر در سخنی

وقتی آدم نمی نویسه بعد چند وقت سخته می شه نوشتن اما بالاخره باید از یک جایی شروع بشه تو این مدت کلی اتفاق های مختلف افتاد خودم مریض بودم همش به ام ار ای و نوار چشم و آزمایشگاه به شدت روحیه ام را از دست داده بودم ولی خدا راشکر رو خودم مسلط شدم کلا فکر می کنم از وقتی مامان اینا رفتن خیلی بزرگ شدم هوای همه را دارم هوای مامانم را که اون سر دنیا نگرانه من واسه جشن تنکس گیویگشون رفتم بوقلوم خریدم با کدو حلوایی و بلال یک میز خوشگل چیندم که اونم دلش بیاد غذاشو بخوره چون مهمون داشتن دختر خاله مامانم یک نی نی بدنیا آورده بود رفتم دیدنش دیدم اصلا بهش نمی رسن رفتم گوشت استیکی گرفتمو شیر و زیره و شیر خشت و معجون و قطره شیر افزا و کلی چیز دیگه بردم خونشون همه به خودشون اومدت و فهمیدن خانمی که تازه بچه به دنیا آورده شب یکم شیر برنج نمی خوره و ناهارشم نباید صبر کنه تا بقیه بیانو باید ناهارش فرق داشته باشه خلاصه احساس می کنم اگه اون کارهام نبود الان اون بچه شیر خشکی شده بود دیگه اینکه آیسان را یک هفته بردم مهد کودک 300 تومن پول دادم 50 تومن وسایل خریدم اما فقط واسه یک هفته بچه ام به شدت مریض شد نمی دونم به چی حساسیت داشت که بدنش ریخت بیرون و بعد نیم ساعت می رفت تو تا40 درجه تب کرد یک روز ساعت 3 نصف شب بردیمش کلینیک سلامن اطفال خلاصه تو اون یک هفته از شدت بی خوابی داشتم می مردم می دونین هیچ کی جای مادر را نمی گیره تو اون مدت فقط  یک چند ساعت خالم اومد خونمون که اونم چون خودم رفتم دنبالش اومد وگرنه خودم بودم و خودم چقدر بی مادری سخته حتی اگه تو شهری باشی که پر از فامیل و دوست هست بازم غریبی فقط مادره که میاد به دادت می رسه خلاصه با تمام سختی هاش اون روز ها هم گذشت الان تمرکزم را گذاشتم رو ورزش و زبان باشد که رستگار شوم داریم با همسر رقابت می کنیم البته که اون خیلی بیشتر از من وقت داره تو خونه همش داره می خونه همچنین سرکار من که صبح ها شرکتم با حضور 1000000 چشم نمی تونم حتی کتابم را باز کنم تو خونه تا میشینم آیسان خامون می چسبن که چرا با من بازی نمی کنی خیلی دوست دارم که با خودش بازی کنه اما یک ثانیه هم نمی شینه 2 تا عروسک با خودش تکون بده .