من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

برای مادرم

مامانم را خیلی دوست دارم دوست دارم همیشه سالم و سرحال باشه.

دوست ندارم هیچ وقت ناراحت باشه یا اعصابش از دست کسی خورد باشه .

یک حسی دارم وقتایی که کسی ناراحتش می کنه دلم می خواد اون طرف و از رو زمین حذفش کنم.

دوست ندارم مچ دستش یا پاش درد کنه می خوام همیشه بدنش سالم باشه و فکرش درگیر نباشه.

ای خدا خودت ازش محافظت کن.

25 ماهگی

آیسان روز به روز داره رفتارش بزرگونه تر می شه تا الان رنگ های آبی زرد سبز قرمز نارنجی را یاد گرفته ولی هنوز به رنک بنفش می گه آبینیشخند سمت چپ و راستش را هم یاد گرفته.

وقتی سوار ماشینیم همسر پیاده می شه بره چیزی بگیره میاد میشینه پشت فرمان و دنده را عوض می کنه و میگه ماشین سبزه برو بعد یکم فرمون را تکون می ده می گه قرمز شد ماشین نرو به شدت به چراغ راهنمایی حساس شده تا ماشین وایمیسته می گه قرمزه؟ ببینم قرمزه؟ باید بهش چراغ راهنمایی را نشون بدیم بعضی وقتها که توی ترافیک هستیم و ماشین حرکت نمی کنه بلند می شه اطاراف را نگاه می کنه می گه برق نیست ماشینا برین هی براش توضیح می دم مامان اینجا ترافیکه اما تو کتش نمی ره . بعد وقتی رانندگی میکنه می گم آیسان ما را کجا می بری میگه قونه مامانی که البته از وقتی کلوپ پاندا را به پیشنهاد یکی از دوست های همسر پیدا کردیم و رفتیم تا می شینه پشت رول می گه پاندا بریم.با اینکه کلوپ پاندا از ما دوره ولی خیلی خوشش اومده فکر می کنم بیشتر از همه از قسمتی که دور یک میز می شینیم و با هم کار دستی درست می کنیم خوشش اومده.

یک روز ظهر من و آیسان خوابیده بودیم و همسر بیرون بودش وقتی میاد میبینه ما خوابیم و ازمون عکس می گیره خیلی از اون عکسه خوشم میاد آیسان صورتش را به صورتم چسبونده و منم محکم گرفتمش تو بغلم خیلی خیلی حس خوبی به آدم می ده. البته بعضی و قتا که وسط می خوابم و همسر از ی طرف سرش را به سرم می چسبونه و آیسان از طرف دیگه هم خیلی حس خوبی داره برای هردوشون آرزوی سلامتی و تن درستی می کنم. یک ماهی هم هست که دیگه آیسان تو اتق خودش می خوابه اما تا صبح پدر من در می اد.

2 آبان هم تولد دختر خالم بود که چون روز تعطیل بود و شبش هم جایی دعوت بودیم به صرف ناهار بود بعد ناهار آیسان رو تخت خالم بازی می کرد که دهنش خورد به تخت و ورم کرد و خونی شد اگه این اتفق پارسال می افتاد حتما یک فصل گریه می کردم اما جدیدا خیلی بهتر شدم و منطقی با قضیه برخورد کردم الانم خدا را شکر خیلی بهتر شده .

شبش هم تولد یکی از فامیلامون بود و دخترشون یک ساله شده بود وتم تولد کفشدوزک بود  شب خیلی خوبی بود به خصوص واسه آیسان چون آیسان تو جمع یکم غریبی می کنه اما اون شب کلی رقصید و چند نفر عاشقش شده بودن و ازش عکس می گرفتن اوایل جشن می گفتم برو از رو میز فلان چیز را بیار نمی رفت ولی آخرش می رفت بشقابش را می ذاشت رو میز و خیلی بهتر شده بود خدا کنه این رفتارش رفع بشه دوست ندارم هرجا می رم هی بقیه بگن چرا نمی اد بغل ما این بچه حالا اون بچه های دیگه که می رن بغل کسی را کار ندارن هم گیر میدن به این منم نمی خوام رو روحیش تاثیر بذاره.

تعطیلات عاشورا هم رفتیم باغرود و از هوای بسیار تمیز و عالی اونجا استفاده کردیم.

و همچنین آیسان همش دنیال برگ های رنگی و بزرگ بود.