من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

مسافرت آذر به کیش

21 آذر ساعت 4 پرواز داشتیم من از یک هفته قبل به خاطر اتفاقی که برام پیش اومده بود خونه ی مامانم بودم  پنج شنبه با همسر رفتیم رفتیم خونه اسبابامون را جمع کردیم و خونمون را سیف کردیم و رفتیم خونه ی مامان جمعه بعد از خوردن ناهار لذیذی ساعت 2:30 به سمت فرودگاه حرکت کردیم بعد از اینکه از تمام گیت ها رد شدیم واسه آیسان آبمیوه گرفتیم  واسه اینکه همسر خیلی حساسه که مواد غذاییمون از اشعه ایکس رد نشه (حالا طفلی فک می کنه اگه رد نشه خیلی سالمهچشمک) آخه اولین سفر هوایی آیسانه که دیگه می می نمی خوره و می ترسیدم گوشاش توی تیک اف و لندینگ بگیره برای همین توی شیشه اش آبمیوه کردم و دادم بخوره جای آیسان را گذاشتیم کنار پنجره ؛آیسان دیگه همه چی و متوجه می شه هر چی به سمت جنوب حرکت می کردیم دیرتر هوا تاریک می شد و ما حدود 30 دقیقه یا بیشتر غروب آفتاب را داشتیم و آیسان از این صحنه خوشش اومد ومی گفت خورشید هنوز هست. واسه بچه ها هواپیما اسباب بازی اوردن که درست کنن و بازی کنن که بیشتر من و باباش سرگرم شدیم ولی به علت کیفیت پایین و خطرناک بودنش گذاشتیم همون جا توی هواپیما لبه های خیلی تیزی داشت و امکان زخم کردن پوست بچه ها خبلب بالا بود اون سفر که با قطری رفتیم سفر هنوز آیسان نبود ولی به خواهرم یک هواپیماهای پارچه ای نرم دادن که مطمئنا اون خیلی بهتر از این هواپیما تیز و خطرناک بود خلاصه رسیدیم و آیسان به هبچ وجه اذیت نشد 0 دستم به تخته بچه ی خیلی خوش سفری هستشماچ

سفرمون یک هفته ای بود و چون شنبه تعطیل بود کیش خیلی شلوغ بود. وشانس ما هتل داریوش جا نداشت برای همین مجبور شدیم 3 روز اول بریم شایان و 4 روز بعد داریوش که خیلی تنوع خوبی بود روز سوم از این هتل سوار تاکسی شدیم رفتیم اون هتلنیشخند شایان هم فقط یک اتاق رو به دریا داشت که شد برامون توفیق اجباری می تونم بگم با اینکه شایان خیلی قدیمیه ولی عاشقش شدم شاید چون واسه اینکه قبلا همیشه مستقیم می رفتیم داریوش و دیگه جذابیت دفعه اولش را نداره و یکم تکراری شده بود ولی خداییش هیچ وقت میز صبحانه و ناهار داریوش تکراری نمیشه و همیشه جذابیتش را واسه منه شکمو حفظ می کنهچشمک

شب اول که رسیدیم  یکم اسباب ها چیدیم  و رفتیم لب ساحل و اسکله بعدشم پیش به سوی رستوران محبوبمون توتی فروتی یعنی عاشق سالاد سزارشیم  آیسان اصلا سالاد نمی خوره ولی اونجا به جرات می تونم بگم یک چهارم بشقاب به اون بزرگی را می خورد. از محیط گرم و صمیمی هتل خوشم اومده بود اصلا انگار داشتی توی گذشته قدم می زدیآینه های بزرگ و قدیمی تخت و سر تخت قدیمی لوستر های بزرگ و قدیمی رستوران قارچ که شبیه به قارچ بود همش تصور می کردم قدیم اینجا که میومدن چه کارهایی می کردن با اون شلوارهای دم پا گشاد و یقه های باز توی رستوران لوشاتو مثل قدیمیا می رقصیدن نیشخند

یک مشکلی هم داشت که آسانسورهاش همش خراب می شدن و باید از آسانسور خدمه استفاده می کردیم من دقیقا نمی دونم کجای این هتل را بازسازی کرده بودنخمیازه

ولی من با این حال بازم از آسانسور کوچیک خدمه هم خوشم میومد و از جای آسانسور که توی یک اتاق مرموز و مناسب کار خ ف ن بودنیشخند

میز صبحانش اصلا خوب نبود بجز کیک کشمشی هاش  که داغ خوشمزه و عالی بودن.

البته واسه آیسان داریوش و شایان فرقی نداشت چون فقط کالباس صبحانه می خورد من اوایلش ناراحت بودم و مجبورش می کردم عدسی یا تخم مرغ بخوره اما گفتم اشکال نداره ما که تو مشهد کالباس نمی خوریم بگذار توی مسافرت از همه چیزش لذت ببره.

آیسان در شایان

آیسان در داریوش

همون روز اول هم شیشه ی آبمیوه اش را سر میز صبحانه جا گذاشتیمنیشخند

بعد صبحانه می رفتیم کنار اسکله و آیسان خانم به قول خودشون بستی(بستنی) می خوردن البته نه خودش بلکه تمام لباس هاشم بستی میل می کردن. و ایسان تمییز و مرتب

تبدیل به آیسان خانم هپلی می شدن

ما کاملا سفر تفریحی رفته بودیم و فقط 2 یا 3 بار اونم حدود یک ساعت رفتیم بازار که دفعه اول شب دوم بود که رفتیم  سطل شن بازی  زیر انداز و یک پتو مسافرتی واسه شبها که سرد میشد لب ساحل واسه آیسان گرفتیم. بعدشم رفتیم خیار و نون بربری کنجد دوبل با ماست گرفتیم و رفتیم لب ساحل به عنوان شام خوردیم و خیلی چسبید آدم می تونه توی مسافرت هم غذاهای سبک بخوره. این همون شب هستش که آیسان طبق ساعت بدنش ساعت 9 به خواب عمیقی فرو رفت.

شایان ناهار نداشت برای همین ناهار را می رفتیم رستوران های اطراف و کباب یا ماهی می خوردیم که واقعا کباب بنابش خوشمزه بود .

روز بعد؛ بعد صبحانه سطل شن بازی را برداشتیم و رفتیم کنار ساحل 4 یا 5 ساعتی همون جا بودیم و سه تایی باهم کلی چیزی درست کردیم و هی آیسان خانم خراب کردن بابا آرش چند تا ماهی را نجات داد و یکی را گرفت توی سطل شن بازی  و آیسان باهاش کلی حال کرد . لب ساحل دنبال هم می کردیم و آیسان از ته دل می خندید و لذت می برد ما هم از لذت بردن آیسان بیشتر لذت می بردیم واقعا کم پیش میاد که یک هفته تمام وقت کنار هم باشیم و فقط از بودن در کنار هم لذت ببریم.گوش ماهی جمع کردیم و آیسان فرق بین صدف و مرجان را کامل درک کرد مشهد که اومده بودیم توی سطلش هنوز صدف و مرجان بود که دوید پیش من گفت مامان مرجان پیدا کردم فکر کردم منظورش دختر خالم که بعد رفتم دیدم منظورش مرجان دریایی هستشنیشخند

 

یک مجسمه دختر بود که آیسان بهش میگفت دخله (دختره) داره آپد(آیپد)بازی میکنه چون آیسان هر وقت آیپد بازی می کنه اون طوری می خوابه و ما ازش کلی عکس داریم و از اتاقمون هم دیده میشد برای همین خیلی بهش علاقه نشون می داد.

و

یک روز هم یک اسکوتر 4 چرخ گرفتیم که خیلی خوش گذشت برای همین بازم گرفتیم و کلی باهاش دور زدیم.

دل کندن از شایان برام سخت بود ولی بالاخره باید می رفتیم بیشتر دلم برای صبح هاش تنگ میشه ساعت 5:30 بیدار میشدیم نماز می خوندیم و طلوع خورشید را میدیدیم و هوای پاک و تمییز و دریایی را می بلعیدیم. و اولین نفری بودیم که وارد رستوران واسه صبحانه می شدیم یک روز ساعت 9 چند نفر پیرمرد و پیرزن از اون سرحال ها و باحال ها را دیدیم داشتن می رفتن صبحانه بخورن خانومه به آیسان گفت داری میری مثل ما صبحانه بخوری گفتم نه بابا ما خوردیم دریامونم هم رفتیم داریم میریم لباسامون را عوض کنیم همشون تعجب کردن گفتن از جونای این دوره بعیدهعینک

اینم ویو ی بالکنمون

رفتیم داریوش و به خاطر اماده نبودن اناق 2 تخته یک سه تخته بزرگ بهمون دادن و هورا شدیم.نیشخند همون روز رفتیم واسه دلفین ها ثبت نام کنیم منو همسر قبل اینکه آیسان به دنیا بیاد رفته بودیم برای همین توی خرداد که رفته بودیم اصلا حواسمون نبود که  آیسان را ببریم که ببینه که روز آخر یکی از هم هتلی هامون گفت مهمون های داریوش با هزار تومن می تونن برن دلفین ها ما هم به همون هوا رفتیم ثبت نام کنیم که گفت نه ما فقط یک بار در سال اون طوری اتفاق می افته فقط چون شما مهمون داریوش هستین 50 درصد تخفیف دارین که میشه 50 تومن دیگه ما هم به خاطر آیسان رفتیم و چه خوب شد که رفتیم واسه اینکه آیسان از نزدیک خیلی از حیوون ها را دید یکی از طاووس ها که از آیسان خوشش اومده بود و هر جا می رفتیم دنبالمون می اومد  از کلاسیک شو هم آیسان خوشش اومد و از اون روز همش ادای دلقک ها را در میار ولی از دلفین هاش زیاد خوشش نیومد و توجه نکرد ولی برام جالب بود توی کلاسیک شو با اینکه تاریک بود ولی از سر جاش تکون نخورد و از اول تا آخر همش دست میزد و به ما هم همش میگفت تشویقشون کنیم.

و

و

توی عکس بالا به چشم بیشتر ایمان اوردم آیسان معمولی واستاده بود یکی رد شد گفت وای این پرنسس را ببین یهو بچم داشت می افتاد.

دیگه خسته شدم بقیش باشه واسه پست بعد که بیشتر عکس می ذارم تا واسه آیسان خانوم به یادگار بمونه.

26 ماهگی

ماه آذر خیلی ماه  سختی برام بود یک سری مشکلات برام پیش اومده بود که واقعا بهم سخت گذشت امیدوارم دیگه برام تکرار نشه البته یک درس هم گرفتم که زیاد به خودم سخت نگیرم هر کس یک توانایی های داره از خدا می خواهم که کمکم کنه و همچنین از خدا می خوام به همه سلامتی بده و هیچ وقت سلامتی را از من و تمام عزیزان نگیره.

توی ماه  گذشته چند جا آیسان را بردم مهد که از هیچ کدومشون رازی نبودم یکیشون وسط روز داشت با وایتکس زمین ها را می شست و این بوی وحشتناک توی حلق بچه های معصوم بود تازه ادعا می کردن بهترینن و 5 ستاره هستن. یک جا هم رفتیم یک ساعتی رفتیم توی کلاسشون با آیسان که همون جا آیسان مثلث و دایره را یاد گرفت عصری هم اومدیم خونمون و لوزی را بهش یاد دادم  دیگه از اون روز مثلث و لوزی و دایره با دستاش درست می کنه و هی می پرسه این چیه و از من می خواد که من درست کنم و ازش بپرسم به مثلث هم میگه مثلحنیشخند

من فقط می خواهم 2 ساعت در روز یا روز در میون بره که مطالب و شعر جدید یاد بگیره و رواببطش با بچه ها خوب بشه .

شعر یک روز آقا خرگوشه را یاد گرفته و همش با هم می خونیم و آخرش که می گه من خرگوشی بی آزارم را یک جور دوست داشتنی میگه میخواهی بخوریش. شعر اعداد آقا موشه را یاد گرفته و انگار کم و بیشمی تونه تا بیست بشماره.

عاشق باربی بازی هستش از خونه ی مامانم یک سبد باربی آوردیم که باربی دکتر و عروس بیشتر مورد توجهش هستن. تازگی ها یک ربع نیم ساعتی با خودش بازی می کنه و خیلی قشنگ با عرو سک هاش صحبت می کنه.

پشت در ورودیمون مثلا مغازه است میره وایمیسته پشت در می گه آقا بستنی آبی بدین منظورش بستنی وانیلی هستش بعد می گه قاشق هم بدین بعد هم میگه بیایین پول یاد گرفته هر چی میخره بعدش باید پول بده .

توی دو ماه گذشته بسیار به کلوپ پاندا رفتیم اوایلش آیسان زیاد بازی نمی کرد ولی از وقتی کیمیا را هم بردیم می رن باهم کلی بازی می کنن یک چند بار هم ویلاژ توریست رفتیم غیر از یکی دو بازی آیسان از بقیش نمی تونه استفاده کنه و بیشتر خوش به حال باباش میشه که میره ماهی بازی یک بار هم از این ماهی بازی کلی سکه گرفتیم و لی پولش را گذاشتیم کنار که دفعه بعدی رفتیم باز بازی کنیم و به اصطلاح پول شرط بندی وارد خونمون نشه.

اواخر ماه آذر هم رفتیم کیش که توی پست بعد می ذارم.