من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

23 ماه شیرین بی اشتها

کمتر از یک ماه دیگه آیسان 2 سالش تمام می شه و وارد سال سوم زندگیش می شه دیشب که داشتیم می خوابیدیم دستاش را گرفته بودم تو دستم دیدم چقدر بزرگ شدن دستاش ؛ یادش بخیر روزهایی که حتی یک دونه انگشتم هم به سختی توی دستای کوچکش جا می شدن چقدر کوچک و ضعیف بود با تشکچه بغلش می کردم اما الان بعضی وقتها بلند کردنش برام سخته نه واسه اینکه سنگین شده واسه اینکه در روز ادم یک وزنه 12 کیلویی را 100 بار بلند کنه بذاره واقعا سخته یا وقتی توی ماشین روی دستم می خوابه واقعا دستم میخواهد قطع بشه یا وقتی توی آشپزخونه کار دارم باید بغلم باشه همه ی کارها را باید با یک دست انجام بدم خیلی سخته خدا حفظش کنه  توی هفته گذشته احساس می کنم کم پیشش بودم و دچار کمبود محبت شده برای همین نمی خواهد حتی یک لحظه هم ازم جدا شه وضع خوراکش هم به شدت بد شده یعنی به هیچی میل نداره 2 لقمه می خوره لقمه سوم را در می اره دیگه شریت زینک و کیدی کیر و اینها بی تاثیر شدن بردمش دکتر می گه  اشکال ندارهکلافه

ای خدا کی می شه بیام بنویسم آیسان مثل بنز غذا می خورهافسوسیعنی واقعا می تونم اون روز را ببینم. آخه نخوردنش خیلی رو اعصابم تاثیر می ذاره سر هر وعده 6 سال پیر میشم.

اتفاقات این ماه خیلی خوب بود.آیسان اولین نماز عید فطر زندگیش را شرکت کرد . همش استرس داشتم نکنه وسطش حوصله اش سر بره که دیدم نه واقعا دختر عاقلی بود و تا آخر داشت با خودش بازی می کرد. اون روز رفتیم صبحانه خونه یژدر بزرگم و بعد هم خونه ی مادربزرگ همسر فردای اون روز ماشین جدیدمون را گرفتیم و اولین پارک با ماشین جدیدمون را رفتیم .

دیگه چندجا مهمونی رفتیم ؛ بچه های عموم از کانادا اومده بودن و من برام اثبات شد که ادم ها خیلی کم تغییر می کنند و همیشه ذات اصلیه خودشون را نگه می دارند.ابله

 

در آستانه ی دو سالگی آیسان صحبت کردنش خیلی پیشرفت کرده اما هنوز جمله به صورت کامل نمی گه تقریبا در همه ی کلمات به جای گ می گه ق مثلا به جای گاو می گه قاو (راستی خیلی از گاو هم می ترسه فکر کنم تقصیر خودم هستش نمی دونم چی کار کنم که بعدا به یک فوبیا براش تبدیل نشه؟؟؟؟؟)

از کارت بازی هم خیلی خوشش می اد تا میگم بریم بازی می گه قارت بازی.

از رنگا هم آبی و زرد را یاد گرفته البته هر رنگ دیگه ای هم که یاد نداشته باشه میگه زده ولی  آبی براش ملکه شده متلا رفته بودیم حمام توی وان بود دیدم یهو با خو شحالی می گه آبیه دیدم علامت سرد و گرمه روی شیر آب را می گه یا رفته بودم مغازه برای همسر زیرپوش بگیرم یک جا بود شلوار آویزون کرده بود به شلوار آبی اشاره می کنه می گه آبیه و کلی از این کشفش خوشحال می شهخنده

 

وقتی می ریم حموم چندتا عروسک با خودمون می بریم آیسان خودش لباس های عروسک هاش را در می آره یک عروسک داره psy هستش بهش می گه آقانیشخند اهنگ می زنه به خاطر اینکه خراب نشه بهش گفتم توی آب نکنش برای همین اون را میذاره لبه ی وان بعدم میگه آقا آب می تسه آیسان آب دوست یعنی آقا از آب می ترسه ولی آیسان نمی ترسه از هر چی خوشش می اد هم میگه آیسان این دوست مثلا آدامس که می خواهد می گه آیسان آداپ دوستخنده 

اینم یک نمونه از دسته گل آبدادن هاش داشتم خونه را تمییز می کردم دیدم بی سرو صدا شده تا اومدم دیدم کا برچسب هاش را چسبونده رو مبل

روز دختر هم مامانم ما رو برد هیگر برگر و هدیه نقدی دادن بهمون مرسی مامان جونماچ

راستی تولد بابایی هم بودکه رفتیم شبهای عنبران و تولد گرفتیم.

و این هم آیسان در کنار دریاچه باغرود