من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

تعطیلات نوروزی دختر ک18 ماهه

قبل از هر مطلبی سال خیلی خوبی را برای همه آرزو می کنم حس خوبی نسبت به امسال داره ایشالا که تا آخرش همین طور باشه .

چهارشنبه سوری رفتیم باغ یکی از دوستان پدرم  ساعت 1 بود رسیدیم خونه آیسان و همسر خوابیدن و من مشغول جمع و جور کردن وسایل سفر شدم همه لوازم را چیدم تو ماشین آب جوش هم آماده کردم و یک تخم مرغ هم سفت کردم واسه خانم طلا دیگه ساعت 4:30 شده بود نمازم را خوندم و یک خواب کوتاه در کنار همسر ساعت 5:30 باز بلند شدم زنگ زدم ممان اینا رو هم بیدار کردم واسه خودم و همسر یک کاپوچینو درست کردم که سر حال بیاییمتا رسیدیم تو پارکینگ دیدیم بابام اینا دم پارکینگ هستن مامان جون برای صبحانمون کتلت با سبزی خوردن و گوجه آماده کرده بود که سهم ما را دادن بهمون و راه افتادیم هنوز از شهر خارج نشده ما ما صبحانمون را خوردیم و به همراه آیسان تا باباامان خوابیدیم اونجا واستادیم چایی خوردیم ولی اون حس ذوقی که هر وقت می رتیم باباامان را نداشتم نمی دونم چرا شاید چون بزرگ شدم اما خواهر کوچیکم دقیقا همون احساس هیجان و خوشحالی را داشت یکم باهاش قدم زدم و قبطه خوردم به حالت کودکیش بعدش دیگه نشستیم تا گرگان وقتی رسیدیم چه بارونی می اومد با همسر رفتیم منزلی که از طرف ادارشون داده بودن را تحویل بگیریم مامان اینا هم رفته بودن یک پیتزایی و غذا سفارش داده بودند آخ که توی  اون بارون ساعت 4 بعد از ظهر چقدر همبرگر با پیتزاش چسبید خونه ی بزرگ و خوبی بود صبح زود من و همسر قدم زنان تو هوای عالی کوه و جنگل توی کوچه های گرگان بدنبال نانوایی بودیم چقدر خوب بود از کنار درختان بهار نارنج و پرتقال عبور می کردیم بوی بارون می اومد خیلی خوب بود بعد هم صبحانه رفتیم روستای زیارت و آیسان کلی بادیدن گاو ها ذوق کردنیشخند 

اینم آیسان در ناهارخوران گرگان

ناهار هم بندر ترکمن خوردیم و به سمت فریدون کنار حرکت کردیم به ویلا که رسیدیم مامان بابا رفتن خرید من و آیسان و خواهرم هم رفتیم حموم با اینکه هوا سرد بود و استرس داشتم که آیسان سرما نخوره ولی بردمش که موقع سال تحویل تمیز باشه خلاصه اینکه سفره هفت سین را به زحمت جور کردیم خوبیش این بود که ماهی قرمز خریده بودن مامانشون و سال تحویل شد خیلی خوشحالم که در کنار خونوادم بودم و همگی سالمن واقعا بزرگترین نعمت هستش از فرداش با عید دیندنی خاله و دختر خاله مامانم شروع شد

آیسان در بابلسر

بعد هم  یا در پرشیا بودیم

 

یا ایران کتان و آیسان همش در حال بازی

از اون روز اول به بعد همش مهمان بازی بود یک بار ما از صبح می رفتیم ویلا فامیل های مامانم  یک بارم اونا  اومدن ؛ویلا دختر خاله مامانم که بودیم واسمون اردک شکم پر درست کرد که واقعا عالی اینم آیسان در کنار هفت سین ویلا اونا

دو روز آخرهم عمه و دختر عمه هام اومدن پیش ما  مامان و بابا رفتن کلی ماهی خریدن و موندن ویلا تا درست کنن ما هم رفتیم لب دریا اونجا آیسان را گذاشتم پیش عمم و رفتیم قایق سواری وقتی برگشتم دیدم آیسان کلی ناراحت شده که تنها بوده اینم آیسان در اون روز

بعدش هم رفتیم تهران اونجا خیلی سخت بود چون خونه مون اونجا هیچی وسیله ای نداشت البته ما همش خونه ی خاله مامانم بودیم و برای خواب فقط می اومدیم خونه صبح های زودم با همسر می رفتیم پیاده روی نون و شیر کاکائو می خریدیم و می اومدیم همه را بیدار می کردیم چون خونه نزدیک تیراژه هست طبق معمول تیراژه را آباد کردیم

روز آخری هم که تهران بودیم دختر خاله مامانم که خیلی دوسش دارم و از بچگی با هم بودیم ما را دعوت کردن خونشون برای  اینکه اولین بار بود می رفتیم خونشون رفتیم طلا فروشی تا یک هدیه بخریم که اونجا همسر من را خجالت دادند و یک انگشتر خرید برام خلاصه که طفلی خیلی زحمت کشیده بود ما مجبور شدیم زود بیاییم خونه تا برای فردا آماده باشیم تا روز 13 هم همش به مهمون بازی گذشت البته با خانواده همسر روز 13 هم رفتیم باغ

و

واکسن 18 ماهگی آیسان هم با 7 روز تاخیر زدیم که زیاد اذیت نشد خدا را شکر