دیشب در حین ناباوری برف اومد و این اولین برفی که آیسان درکش می کنه برده بودمش پشت پنجره می گه بف اینقدر ذوق کرده بود آخه کلا عاشق برف شادی باورش نمی شد اینقدر برف بیرون بیاد
این روز های آیسان واقعا شیرینه کاملا متوجه همه چی می شه تقریبا هر حرفی و که می زنی میگیره و تا جایی که در توانش باشه انجامش می ده تمام مدت در حال راه رفتنه از صبح که بیدار میشه فقط موقع غذا خوردن به هر ترفندی شده می شونمش موقع غذا خوردن واقعا سخت ترین قسمت روز هستش کلی شمع روشن می کنیم کلی سی دی های مختلف می گذاریم تا چند قاشق غذا بخوره هنوز براش جدا گونه غذا درست می کنم و غالبا غذاش سوپی هستش و تا جایی که می تونم همه مواد غذایی رو می ریزم توش از ماهیچه و کدو و حبوبات سبزیجات و قارچ و سیب زمینی و جو . برنج و خیلی چیزهای دیگه خلاصه یک بمب انرژی درست می کنم که چون کم می خوره ولی همه مواد غذایی توش باشه ؛ از اتاق تاریک خوشش نمی آد اگه چراغ اتاقش خاموش باشه نمی ره داخل دم در می ایسته تا چراغش را روشن کنم تقریبا یکم یاد گرفته با خودش بازی کنه یعنی حدود 10 دقیقه ای می تونه خودش را سرگرم کنه ولی بیشتر مواقعه باید یکی باهاش بازی کنه دایره لغاتش توی ب خلاصه می شه که یک عالمه معنی داره :بده ؛بال(توپ) ؛ برق ،وخیلی چیزهای دیگه کلا بیشتر چیزه ب هستش ، بابا و مامان را دیگه کامل از رو منظور می گه از خواب که بیدار می شه به عکس باباش که روی دیوار اشاره می کنه می گه بای و براش بوس می فرسته یعنی اینکه بابا رفته کلا عاشق بوس فرستادنشم با هرکر خداحافظی می کنه بعدشک تند تند براش بوس میفرستع وقتی بوس می کنه لباش را غنچه می کنه طوری که لپاش می ره تو و از ته دا یک بوس صدا دار می کنه خیلی باحال می شه یک دفعه خوابیده بودیم کنار هم که پاش خورد تو صورت باباش بس که تکون می خوره موقعه خواب همسر هم به نشانه ناراحتی دستش را گذاشت روی صورتش آیسان هم رفتآیسان هم رفت دستش را انداخت دور گردنش و بوسش کرد یهو ذوق مرگ شدیم همسر که تا چند وقت همش فخر می فروخت که اولین بوسه دختری روی اون بوده تازگی ها یک اخلاق بدی پیدا کرده که خیلی حسود و حساس شده مثلا خوهر کوچیکم که می ره بغل مامانم میره جیغ می زنه و هولش می ده و خودش می ره تو یغل مامانم و سرشو می آره نزدیک لبای مامانم که بوسش کنه با یک نگاه حق به جانبم به خواهرم نگاه می کنه توی پروما یک قسمت مخصوص بچه های زیر 5 سال که وسایل کوچک تابو سرسره و اسب کوچک ولولزم بادی داره باید یک زمانی بریم که خلوت باشه تا آیسان بازی کنه چون اگه یک نفر اضافه بشه آیسان دیگه همش حواسش به طرفه که چیزی سوار نشه میره با سیاست تمام بلندش می کنه و اگه بلند نشه با جیغ و هول دادن بلندش می کنه طفلی بچه ها هم با اینکه از آیسان بزرگترن بلند می شن هر چی با رفتارم و گفتار براش توضیح می دم که باید باهاشون دوست باشی و با هم بازی کنین کلا یک دنده است و حس مالکیت به همه چی داره البته تو این سنش طبیعی که حس مالیکت به لوازمش داشته باشه اما نه تا این حد ماه پیش هم یک سفر چند روزه به تهران بدون همسر داشتیم که اولین سفر آیسان بدون حضور پدرش بود با قطار رفتیم و برای آیسان کلی جالب بود بالاخره دخترم با تمام وسایل حمل و نقل مسافرت کردش و طعم همه را چشیده تا الان رقصیدن را خیلی دوست داره و در طول روز باید همش یک چیز صدا دار روشن باشه و خانم در حین بازی کردن قر بدن پرستارشم یک اتفاقی برای فامیلش افتاده بود و الان شمال هستش نزدیک یک هفته است و من هر روز صبح توی این هوا این طفلی و میارم خونه مامان البته خودش دوست داره اما این رفت و آمدها باعث شده که بینیش آویزون بشه و یک حالت سرماخوردگی پیدا کنه دیشب بابام اومد خونمون که خداحافظی کنه و بره ترکیه آیسان یک عشوه بازی از خودش در می آورد که بابام دلش نمی اومد بره آخر هفته هم عموم داره می ره کانادا واسه یک مدت نامعلوم و من تا جند وقت تنها سبحانی شرکت می شم و مسئولیتم خیلی زیاد می شه البته با افزایش حقوقی که از ماه بعدی دارم این کار برام راحت تر میشهآیسان حرف وقت شیر می خواهد میگه جیجیا ب و چون خیلی باحال میگه ده بار ازش می خواهم که بگه و آخرش نارحت می شه و خودش سعی می کنه بیارتش بیرون شبها خیلی اذیت می کنه و من تقریبا خواب ندارم نمی دونم چرا گریه می کنه همش تکون می خوره و کلی شیر می خوره صبح ها اصلا نمی تونم بلند شم به خصوص این یک هفته که کلاس ورزشم شروع شده و گردنم به شدت درد می کنه مربیمون می گه چون کارت با کامپیوتره و بچه هم شیر می دی عضلات گردن و پشتت ضعیف شدن و باید روی اون قسمت ها بیشتر کار کنیم .خیلی دوست دام آیسان زودتر بتونه صحبت کنه و منضورش را بتونم بفهمم دلم و سش می سوزه وقتی میاد پیشم و کلی حرف می زنه و من فقط می تونم حدس بزنم که منظورش چیه البته ایشالا اون روزم به زودی می رسه دیگه نمی خوام نگران باشم اینقد واسه دندون درآوردنش و راه رفتنش ناراحت بودم اما آخرش که درست شد حرف زدنشم ایشالا به موقعش.
دختر خوشگلم اولین قدم هاش را در سن یازده و نیم ماهگی برداشت ولی فقط1 قدم که برمی داشت تپ می خورد زمین درست 3 رروز بعد از تولدش خونه ی مامان اینا که بودیم بیشتر از 10 قدم برداشت و ما بس که خوشحالی کردیم باعث شد باز تعادلش بهم بخوره بیافته همه دورش جمع شده بودیم و با سه تا موبایل ازش فیلمبرداری می کردیم بچه ام رفته بود تو حس که چقدر کار مهمی انجام داده و سعی می کرد بیشتر راه بره از اون به بعد هر وقت می رفتیم خونه ی بابام اینا بس که بابام باهاش سرو کله می زد شروع می کرد به راه رفتن ولی اینقدر انگشت های پاش را فشار می داد که تعادلش بهم نخوره که آخرش می خورد زمین خلاصه این که از اون روز راه رفتن را یاد گرفت و لی نه به صورت حرفه ای همش یکم تعادلش نا میزون بود تا دیشب که با هم رفتیم پروما داشتیم باهم بازی می کردیم که یکهو افتاد دنبالم که من فرار کنم آقا من فرار کردم و اون بدو بدو دنبالم یکهو دیدم این دختره چقدر پیشرفت کرده علاوه بر این که راه رفتنش خوب شده تازه دویدن هم یاد گرفته البته یکم پاهاش را گشاد گشاد بر می داره نمی دونم برا چی بابام می گه منم همین طوری راه می رفتم همون دیشب رفتیم با همسر اولین نیم بوتش را براش گرفتشم این اولین باری بود که براش کفش می گرفتیم همه کفش ها و نیم بوت های گذشته اش را مامانم از کانادا براش آورده بود یک نیم بوت دیگه نازم داره که عموم براش آورده ولی بزرگشه خداییش کفش خریدن براش درد سر من نشسته بودم خانم تو بغلم بابای بیچاره اش خم شده داره به زور و زحمت کفش پاش می کنه موهای باباش را می کشه و جبغ می زنه می گه بذار خودم پام کنم خلاصه به زور پاش کردیم باباش می گه آیشان جون پات راحته توش خنده گرفته بود آیسان کفش ها را پاش کرده بدو بدو رفته بیرون مغازه ما هم گفتیم حتما راحته دیگه کفششم اینقدر گرون شد که نگو اصلا فکر نمی کردیم کفش هاش را به همه نشون داده و هر کی میاد خونمون می ره پاش می کنه
آیسان از وقتی که به دنیا اومده بود در همان یک ماه اول نسبت به عروسک باب اسفنجی واکنش خاصی داشت و همیشه با دیدنش خوشحال می شد و زمانهایی که گریه می کرد با دیدین باب ساکت می شد و از سن 4 ماهگی بیشتر کارتون های باب را دیده بود و از سن 6 ماهگی تا الان اکثر غذاهاش را با باب اسفنجی خوش قلب خورده و هر کی هر جا عروسک باب را میدید واسش می خرید حالا الان ما 10 تا عروسک باب داریم این شد که تصمیم گرفتم تم تولدش باب اسفنجی باشه دادم یکی از کارمند های بابام با میلگرد یک قلب 3 متری درست کنه و من و همسری نزدیکه 200 تا بادکنک زرد و آبی باد کردیم البته با دستگاه چون اگه می خواستیم اون همه را خودمون باد کنیم روز تولد کبود می شدیمکلاه و نی هاش و خلال دندون تزیینیش و آویز و عدد تولدش و برچسب نوشابه هاش و یک سری چیزهایی دیگه هم سفارش دادم بیرون که برام درست کنن خلاصه این که تولد آیسان از ساعت 7:30شروع شد البته همه مهمان ها نیومدن نزدیک 10 نفرشون ساعت 9 اومدن خیلی بده یک سری دیر میان آدم همش باید منتظر اونها باشه اما من دیدیم دیگه برنامه هامون عوض می شه برا همین بدون توجه به بقیه کار خودمو کردم مامانم می گفت صبر کنیم زشته یک سری نیستن منم گفتم نمی شه اکثریت را فدای اقلیت کرد خلاصه اول یکم رقصیدیم و مهمان ها پذیرایی شدن بعد مراسم تولد و کیک و کادوها بعذ یکمی رقص و بعدشم پیش غذا که یوفکا بود و سالاد فصل و سالاد شیرین و سوپ شیری که مامانم درست کرده بود و برای غذا هم مرغ و فسنجون و برنج از بیرون اوردن دسر هم که ژله زرد و آبی متناسب با تم و ژله انار درست کردم به اضافه کیک تولد ؛آیسان تمام مدت بغلم بود و خیلی متعجب به همه نگاه می کرد عاشق این بودکه پاش را بکنه توی کیک و سمت ما چند تا حفره بود کیکشم عکسش بود لباسشم یک لباس باله بنفش بود خودمم رفتم یک لباس بنفش خریدم هول هولکی آرایشگاه هم رفتم و راضی هم بود ولی آرایشمو خودم کردم وقت هم نداشتم دیگه ولی همسر دوست نداشت پیراهن بنفشش را بپوشه دوست داشت پیراهن جدیدش را بپوشه من زیاد سخت گیری نکردم؛ کارها خیلی سخت بود چون کل خونه را صندلی چیده بودم و 2 تا از مبل راحتی ها را برده بودم تو اتاق همسر برای اقایون پایین توی حیاط غذا سرو کرد خدارا شکر که یک حیاط پر از گل و سبزه داریم آقایون هم کلی کیفور شده بودن از این کار بعدش همگی واسه صرف دسر آمدن بالا آیسان ساعت 10:30 بود که از خستگی بیهوش شد منم چند صباحی با مهمون ها خوش و بش کردم کمکم همه رفتن لیلا خانم اسم خانم مهربونیی که همیشه میاد کمکم طفلی کل خونه را جمع کرد فردا ظهرش به دلیل زیاد اومدن غذا خاله ام و یکی از عمو هام که شب قبل نبود اومدن خونمون این طوری شد که همه کمک کردن و خونه مثل قبل شد از غذاهای اضافه کلی خیرات کردم حتی شیرینی ها و میوه گفتم نمونه تا تازه است واسه سلامتی آیسان بدم به دیگران بله بالاخره جشن تولد آیسان به سلامتی تموم شد از اون روز تا الان آیسان غذاهاش را با برف شادی می خوره و با گفتن جمله (بریم جشن بگیریم) کلی ذوق می کنه.
یک هفته قبل از اینکه آیسان طلا یک ساله بشه مریض سختی شد تب شدید و من در 72 ساعت تنها 2 ساعت خوابیدم خیلی مریضی سختی بود تبش پایین نمی اومد دکتر می گفت ویروسی و 4 روز طول می کشه یک شب نزدیکیهای 3 صبح دیدیم بدنش یخ کرده و به شدت می لرزه و بی حال رویغیر طبیعی نمی دونستم چی کار کنم به مامانم زنگ زدم که آماده باشه و همسر را فرستادم دنبالش با اتفاق مامان بردیمش کلینیک اطفال اونجا که رسیدیم تبش شده بود 39 دکتر گفت چون می خواسته دوباره تب کنه اون حالتی شده خلاصه که شب و روزهای سختی را گذروندیم تصمیم داشتم اول توی باغ تولدش را بگیریم ولی دیگه حالی برام نمونده بود آیسانم با اینکه تنها 300 گرم وزنش کم شده بود ولی انگار نصف شده بود و خیلی ضعیف این شد که تصمیم گرفتیم توی خونه خودمون بگیرم 50 نفر مهمان داشتیم و خدا راشکر مهمانی خوبی شد.