من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

اولین بیماری سخت آیسان

یک هفته قبل از اینکه آیسان طلا یک ساله بشه مریض سختی شد تب شدید و من در 72 ساعت تنها 2 ساعت خوابیدم خیلی مریضی سختی بود تبش پایین نمی اومد دکتر می گفت ویروسی و 4 روز طول می کشه یک شب نزدیکیهای 3 صبح دیدیم بدنش یخ کرده و به شدت می لرزه و بی حال رویغیر طبیعی نمی دونستم چی کار کنم به مامانم زنگ زدم که آماده باشه و همسر را فرستادم دنبالش با اتفاق مامان بردیمش کلینیک اطفال اونجا که رسیدیم تبش شده بود 39 دکتر گفت چون می خواسته دوباره تب کنه اون حالتی شده خلاصه که شب و روزهای سختی را گذروندیم تصمیم داشتم اول توی باغ تولدش را بگیریم ولی دیگه حالی برام نمونده بود آیسانم با اینکه تنها 300 گرم وزنش کم شده بود ولی انگار نصف شده بود و خیلی ضعیف این شد که تصمیم گرفتیم توی خونه خودمون بگیرم 50 نفر مهمان داشتیم و خدا راشکر مهمانی خوبی شد.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد