من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

اواخر مرداد و اویل شهریور در تهران

حدود چند هفته پیش رفتیم یک آژانس که برامون وقت سفارت بگیره برای وصال یار (وصال والدین و خواهرها)نیاز به ویزای شینگن داریم تا شاید آقایون سفارت ببینند و بدانند که سفر ما صرفا فقط توریستی هستش و لاغیر منظور اینکه ببینند ما رفتیم اروپا و برگشتیم و کانادا هم فقط صرفا دیدین روی گل مادر و پدر هست و بعد از اینکه دل تنگی ها کم شد و کمی انرژی برای ادامه زندگی گرفتیم برمی گردیم  کاش می شد یک دستگاهی اختراع کرد که می گذاشتند روز سر افراد و حقیقت افکارشون مشخص می شد. خلاصه آژانس زنگ زد به ما و گفت بروید سفارت ایتالیا واقع در فرزان شرقی تهران ما هم چند وقت بود درگیر خونه کوچیکه بودیم که بدهیمش رهن و یک مقداری از پولش را برداریم برای این سفر که از شانس ما آسانسور خونه را قطع کردند و بازار مسکن مشهد به شدت خراب هست خلاصه توی این هیرو گیری ما باید می رفتیم تهران حالا از اون ور یکی از فامیلامون از کانادا اومده بود و من باید دقیقا همون روز یک سری وسایل می خریدم و می دادم با خودش می برد و سفارش کتاب خواهر پیدا نمی شد از اون ور هم  هی همسر زنگ میزد و می گفت بلیط گیر نمی اد و ما باید حتما خودمون را می رسوندیم اونجا و گرنه وقتمون می سوخت خلاصه من از صبح زود شرکت  رفته بود دنبال خریدهای خارجی ها بودم خودمم  و آیسان یکم لباس مرتب می خواستیم برای تهرانی ها تازه ناهار هم دعوت بودیم خونه عمه کوچیکه و خدارا شکر به همه ی اینها رسیدم ساعت 7 بلیط گیر همسر اومده بود و ما تازه ساعت 4:30 رسیدیم خونه و من تا ساعت 6 وقت داشتم که همه چیزها را جمع کنم وبرم دنبال همسر من توی این یک ساعت و نیم اسباب های خودمون و مدارک مخصوص سفارت را جمع کردم آیسان را حموم بردم تازه به مامانمم خبر نداده بودم که داریم میریم تهران و جواب تاگرام اونهارا هم می دادم خلاصه با یک استرسی ما رسیدیم فرودگاه و اگر 4 دقیقه دیرتر رسیده بودیم جا می موندیم آیسان خیلی تو پرواز همکاری می کنه و واقعا دختر خوبی هست چشمش نکنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
دیبا چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 11:47

سلام مهسا جون خوبی؟من تازه با وبلاگ تو و همینطور روزهای به هم ریخته آشنا شدم خیلی دلم میخواست واسه شگوره کامنت بذارم اما امکانش نبود تو آدرس اینستاگرامش رو داری به من بدی؟خیلی دلم میخوادببینمشc

shaguare31

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد