من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

9 ماهگی

در آستانه 9 ماهگی  چهاردست وپا رفتن را آموختی  و درد سرهای من هم بیشتر شد مثل  موش بدو بدو از این ور به اون ور میری  از کناره مبل میگیری و بلند میشی اما نمیتونی هم زمان که دستت را گرفتی راه بری و با باسن می افتی زمین  همه جآ رفتن برات آسون جز زمانی که می خوای وارد آشپزخونه بشی یک پله کوتاه داره که نمی تونی ازش رد شی و این برای من شانس بزرگی چون گریه می کنی و من خبردار میشم و از ورودت به آشپزخونه جلوگیری می کنم کلا خیلی قرتی هستی با هر صدایی  دست می زنی  دستت را تکون می دی باسنت را تکون می دی وبینهایت خوردنی میشی عاشق تبلیع termo و حتی اگه خوابم باشی این صداش که بیاد یک لحظه چشماتو باز میکنی خیلی   مامانی شدی همش باید کنارت باشم از سرکار که برمیگردم دستات را باز و بسته میکنی تا بغلت کن کارتون باب اسفنجی خوش قلب را از شش ماهگی روزی 4 بار میبینیم و من و بابات تک تک شعرها و جمله هاش را حفظ شدیم حتی اگه روشن هم نباشه ما برات اجراش میکنیم دقیق مثل خود کارتون  به صورت خیلی اتفاقی رفتیم شمال من توی 2 ساعت اسباب را  جمع کردم شب را توی هتل جهانگردی سبزوار خوابیدیم و روز بعدش مستقیم رفتیم ویلای دایی توی فریدون کنار توی راه هم تمتم مدت توی Lcd ماشین باب اسفنجی نگاه می کردی بر عکس دفعه قبل که رفته بودیم کیش که زیاد به دریا واکنش نشون ندادی ولی این دفعه کلی با دریا ذوق کردی مایو یی که مامانی از کانادا آورده بود را تنت کردم ولی کلاهشو هی از رو سرت بر میداشتی   گذاشتم واسه خودت راحت رو شن ها بازی کنی  توهم کمال استفاده را کردی و ماسه ها مشت میکردی میریختی روی سرت خلاصه اینکه کلی خوش گذروندی  توی پرشیا هم عاشق سرسره سواری شده بودی  نشوندمت پایی سرسره و تو چپه بالا میرفتی تا می خواستم برت دارم جیغ میزدی فهمیدم از این بچه شیطون ها میشی برگشتن ها هم به یاد عید که خیلی بهمون خوش گذشته بود رفتیم ناهارخوران و چند تا عکس گرفتیم برعکس اینکه می ترسیدم گرما بخوری اما خدارا شکر هوا عالی بود و اصلا مشکلی پیش نیومد  راستی برای تولدم هم یکگوشی apple 5 کادو گرفتم دست همسر مامان و بابام درد نکنه قلب 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد