من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

اندر روزهای دو ماهگی دخترم

این روز های ما  فقط مختص دختر کوچولومون هستش ،صبح قبل از هر کاری تا چشمام را باز می کنم باید به آیسان خانم شیر بدم حدود نیم ساعتی درگیر شیر خوردن آیسانم ,دختر کوچولو اولش با اشتها مک های قوی می زنه اما بعد اژ پنج دقیقه خوابش می بره و این طوری هستش که 40 ثانیه می خوره 20 ثانیه می خوابه بعد از فریضه مهم شیر خوردن سریع جمع و جور می کنم میرم خونه مامانم, آیسان را می گذارم اونجا و می رم شرکت هنوز نشستم پشت میز دلم واسش تنگ میشه  تا ساعت 1 لحظه شماری می کنم تا می رم پیشش. تا ساعت 5 اونجا ییم بعدش  می ریم خونه آیسان کلا زود حوصله اش سر می ره مثلا یک ربع که باهاش بازی می کنم  می زنه زیر گریه و باید تغییر پوزیشن بده, تا یک ماهگی از صدای سشوار خوشش می اومد اما تازگی از صدای هود خوشش می اد تا می بریمش بغل هود ساکت می شه و شروع می کنه با هود به حرف زدن , برای همین اسمش را گذاشتیم دوست جون آیسان , عادت خوابش هم خیلی ناجوره شب ها تا 2:15 بیداره با این که 2 ماه می گذره اما هنوز ساعت شیر خوردنش معلوم نیست هر دفعه یک ساعتی گشنه می شه.کم کم لباس های سایز 1 داره کوچکش می شه .لبخند هاش خیلی زیاد شده اما با خودش می خنده ولی اگه یک ساعت خودم را بکشم و کلی ادا در بی ارم یک خنده صدا دار می کنه که روحم پرواز می کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد