من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

من از ما می نویسم

من و همسر در سال 88 ازدواج کردیم از زندگیمون راضی بودیم و لذت می بردیم تا اینکه در مهرسال 91 خدا مهرش را در غالب یک فرشته کوچک به نام آیسان به ما عطا کرد.و حالا 3 نفری بیش از قبل از زندگی در کنار هم لذت می بریم.

دو ماهه مامان

بالاخره یک وقت خالی پیدا کردم تا یکمی بنویسم دیدیم دیگه واقعا داری بزرگ میشی ترسیدم اینقدر طولش بدم تا شب عروسیت برسه یک هو همه اتفاقات رو باهم بنویسم عزیز دلم این دو ماه با سرعت نور گذشت  و من لحظه لحظه اش را تو ذهنم حک کردم ،دختر کوچولوی مامان با هزار زحمت فراوان توی این دو ماه به5 کیلو رسوندمت  عزیزم هیچ وقت فکر نمی کردم مادر بودن اینقدر سخت باشه و واسه این که تو 30 گرم اضافه کنی شبانه روز باید رسیدگیت کنم ،بگذریم الان  یکم وضعیت از زمانی که به دنیا اومدی بهتره میشه بدون تشکشه بغلت کرد دستات رو می شه خورد ، میشه بدون استرس از اینکه دست و پات بشکنه ماساژت داد، امروز واکسن 2 ماهگیت رو زدیم ، نیم ساعت قبل واکسن استامینو فن بهت دادم  با  مامانی و بابا رفتیم مرکز بهداشت  و تو مثل خانم ها واستادی و واکسنت رو زدیم فقط کمی گریه کردی  و تا بغلت کردم آروم شدی تا الان هم خیلی آروم بودی  ولی تبت 38 و ما را نگران کردی  الانم باید برم استامینو فنت را بدم فعلا همین قدرم که نوشتم شاهکار کردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد